برای جلبکهای سبز سبز سبز لجنی

کوچکترید از آنکه مرا زیر و رو کنید

حتی اگر هر آنچه که دارید رو کنید

کوچکترید ازآن که بدانید من کی ام

از کوهها نام مرا پرس وجو کنید

خاشاکهای سبز مخالف ! منم درخت

باید که ریشه های مرا جستجو کنید

من ریشه در شقایق پرخون ، نشانده ام

گلهای سرخ باغ مرا خوب ، بو کنید

خاشاکهای سبز مخالف ! منم درخت

باید که ریشه های مرا جستجو کنید

خاشاکهای سبز ! من ایستاده ام

این سینه ام که خنجرتان را فرو کنید

برمن مباد ؛ تیغ شما زخمی ام کند

باید به خواب ، مرگ مرا آرزو کنید

کرکس ، طوطی نمی شود

دادم ز کف چندی تو را با آه و با افسوسها

رفتی به یغما ناگهان با خدعه ی سالوسها

 

ای رنگ خوب و نازنین گشتی چرا چندی عجین

با جلبک و گلسنگها با حمله ی ویروسها


کرکس نشد طوطی اگر پرهای خود رنگی کند

راهی ندارد این دغل در حلقه ی طاووسها

 

فردا به رقص و جنبشی بر گنبد مینای دل

افتاده ای امروز اگر بر چهره ی جاسوسها

 

این رنگ احیا می شود ، شیاد رسوا می شود

می خشکد این مردابها در پیش اقیانوسها

 

بنگر نقاب ننگ را ، لبخند پر نیرنگ را

بر چهره ی شیادها بر روی اختاپوسها

 

این روزها آید به سر ، بیرق شوی بار دگر

گر اجنبی بندد تو را با حیله بر ناقوسها

 

ای سبز من قدیس من ، زیباترین تندیس من

وا می کنم روزی تو را از دست بی ناموسها

این همه آتش خدایا شعله اش از گور کیست؟

این همه آتش خدایا شعله اش از گور کیست؟

شهوت این بی نمازان، نشئه ی انگور کیست؟

پرده دانان طریقت در صبوری سوختند

این صدای ناموافق زخمه ی تنبور کیست؟

شیخ بازیگوش ما از بس مرید خویش بود

عطسه ای فرمود و گفت این جمله ی مشهور کیست!

پنج استاد حقیقت حرف شان با ما یکی ست

راستی در پشت این دستورها دستور کیست؟

آب نوشان ادّعای خضر بودن می کنند

رنگ پیراهان اینان وصله ی ناجور کیست؟

دست این پاسور بازان هر که دل را داد باخت

دوستان چشم شما در انتظار سور کیست؟

دین و دل دادند یارانم در این شرب الیهود

شیخ ما در باده گم شد ، مست ما مستور کیست؟

این که خضرش خوانده اید، اسکندر مقدونی است

این که دریایش لقب دادید چشم شور کیست؟

این که بر آن گوش خود بستید، صور محشر است

این که شیطان می دمد دائم در آن شیپور کیست؟

آن که می زد روز و شب پیوسته لاف اختیار

این زمان ترس از که دارد؟ این زمان مجبور کیست؟

بعد طوفان جز کفی در کیسه ی امواج نیست

شاه ماهی های این دریا ببین در تور کیست!

تقدیم به شیخ الخوارج...

همان زمان که برویت فتاد منزل تو
محبتی ز جهان ره گشود در دل تو

اگر چه شیخ خوارج شدی ولی بدبخت
به غیر ناله و نفرین چه گشت شامل تو

چنان تو در ره قدرت تلاش میداری
که شک نمانده خباثت نشسته در گل تو

چگونه نقشه کشیدی برای این مردم
بگو دگر چه رسیده به ذهن کاهل تو؟

یکی دوهفته هم آخر شد آن جناب دروغ
میان صحنه ی فتنه، جدار حائل تو

ببین عجب تو کریمی ، عجب نکو مردی
که شیخ بی سند و خسته گشته سائل تو

به سیدی که به تکذیبیه شدش شهرت
نما تو فخر ، که باشد گلاب محفل تو

به جان تو من شاعر به اینهمه نفرت
گمان کنم که بدانم کلید مشکل تو

برای چون تو فقط یک ره سعادت هست
که خاک گور بگیرد تمام حاصل تو

غمین مباش به دست لیاقت ملت
ادب شوند همه کودکان جاهل تو

اگر چه صد بد و بیراه راهیت کردم
ولی به جان عزیزت نداشت قابل تو

نشسته رخصت و کارش فقط دعا گشته

که بوسه ای برباید ز دست قاتل تو

 

 

دوباره حزب هوا در غبار صف بسته!
دوباره خط نفاق آشکار صف بسته !

خبر که مدعی آمد دوباره با کف و سوت...*
به خط و خال و به ظاهر، چو یار صف بسته !!!!

چه بی خبر سر قربانیان که با تبلیغ
به موی ژل زده پهلوی دار صف بسته !!!

گهی به گریه و گاهی به خنده آمده است!!!*
مگر به قصد خلاص شکار صف بسته ؟

فریب ظاهر او خورده ای ؟ که زیر عباش
دو صد فراماسون بی تبار صف بسته !!!!!؟

نهاده عینک و سمعک به چشم و گوش از غرب
برای غارت اهل دیار صف بسته !

دوباره خط مصدق برای دادن حق*
به انگلیس مزور ...چو مار صف بسته!!

به جام زهر نشسته است رو به روی امام!*
دوباره پشت سرش نیزه دار صف بسته !!

فریب خورده و جاسوس و عامی و عالم!
دوباره پشت نقاب شعار صف بسته ...*

همان کسی که خرابی اقتصاد از اوست*
کنار مدعیان خنده دار صف بسته !

نپرس نفت چه شد یا که جام زهر چه بود!!!
ببین نفاق چه چشم انتظار صف بسته !!!

نپرس از تف دریا چرا کفی پیداست...
که کف به گرده ی دریا سوار... صف بسته !!!

ولی به دیده ی عبرت چو بنگری بینی
به گلستان شهیدان چو خار صف بسته !

صداقت است و شجاعت مرام دریا ها
و عشق در قدم ذوالفقار صف بسته....


مگوی هیچ "سحر یار " ....آفتاب آمد ....!.
دلیل روشن حق ... این کنار صف بسته !

گوساله های سامری از طور آمدند

علیرضا قزوه شاعر خوش ذوق ایرانی که مدتی است در دفتر رایزن فرهنگی ایران در هند به‌سر می‌برد، در جدیدترین شعر خود به حوادث اخیر واکنش نشان داد.

به گزارش رجانیوز، متن کامل شعر به این شرح است:

جوحی به حج واجب ماه رجب رسید
همراه شیخنا که به درک رطب رسید

می خواست تا شراب طهوری دهد به ما
جوشید آنقدر که به آب عنب رسید

صبحی به منبر آمد و فرمود باک نیست
گر واجبات رفت به ما مستحب رسید

از نو صلا زدند که ما را وجب کنند
از رأی‌ها به شیخ همان یک وجب رسید

مشت و وجب برای همین آفریده شد
بی آنکه انتخاب شود منتخب رسید!

جمعی وضو نکرده دویدند در صفوف
آخر نماز جمعه نخواندند و شب رسید

صفین و نهروان و جمل نوش جانشان
این کوفیان که مِهر علی شان به سب رسید

هر کس که دم زد از ادب مرد، حرف بود
هر کس که فحش داد به فیض ادب رسید

بعد از سه ماه شعبده رنگ و ننگ و زنگ
آیینه شکسته شان از حلب رسید

شکر خدا که عابد و زاهد به هم شدند
این از جلو در آمد و آن از عقب رسید

دنبال کرسی اند بر این سنگ آسیا
دندان کرم خورده شان تا عصب رسید

با غرب و شرق مسخره بازان یکی شدند
نوبت به ریشخند سران عرب رسید

گوساله های سامری از طور آمدند
با سبز اشتری که بر آن بولهب رسید

چیزی نبود حاصل شان از هجوم وهم
جز مشت ریسمان که به کام حطب رسید

خاموشی ام مبین که در این آتش نفاق
روحم به چشم آمد و جانم به لب رسید