بی‌رحمیِ واقعیت


Titleچهار تحلیل، یک هشدار و یک پیش‌بینی ـ بخش دوم

بی‌رحمیِ واقعیت


6 May 2013

■ جمعی از فعالان سیاسی داخل ایران

قصد داریم مرده‌ای را از قبر بیرون بکشیم و از نو کالبدشکافی‌اش کنیم، شاید علت مرگ او چیزی دیگر باشد.

*****

مقایسه انتخابات سال 88 با انتخابات سال 84

در سال 84، اگر اندک درصد رأی اصولگرایانۀ آقای هاشمی و اندک درصد رأی تحول‌خواهانۀ آقای کروبی را برابر بگیریم، می‌توان به منظور ساده‌سازی محاسبه گفت رأی تحول‌خواهانۀ این دوره برابر با مجموع رأی آقایان هاشمی و معین در دور اول است، لذا به طور کلی با کاهش آرای کاندیدای تحول‌خواهان از قریب به 22 میلیون (دور دوم آقای خاتمی در سال 80) به حدود 11 میلیون (مجموع آرای آقایان هاشمی و معین در دور اول سال 84) مواجهیم. آیا می‌توانانتظار داشت که این امر در سال 88 ادامه یابد، یعنی مجموع آرای تحول‌خواهان بار دیگر به چیزی در حدود رأی سال 84 آنها (11 میلیون) برسد؟ آیا مجموع درصد رأی دو کاندیدای تحول‌خواه (آقایان هاشمی و معین، جمعاً 34.8 درصد) در دور اول که هنوز از تودۀ تحول‌خواه کسی انتخابات را تحریم نکرده بود (و تحول‌خواهان حضور حداکثری داشتند) شبیه درصد رأی رسمی تحول‌خواهان در سال 88 نیست (33.8 درصد)؟اگر این درصد را درست فرض کنیم، چه تبیینی می‌توان برای آن و برای تشابه آن به رأی تحول‌خواهان در سال 84 به دست داد؟ کاهش 11 میلیونی رأی تحول‌خواهان از سال 80 به 84 را چه؟ به نظر می‌رسد نمی‌توان این کاهش 11 میلیونی را به تحریم برخی هوادارانآتشین‌مزاج که قائل به تز”عبور از خاتمی” بودند نسبت داد، زیرا آنها نیز کاندیدای خود را داشتند (آقای معین)، و از طرف دیگر مقایسۀ آمار شرکت‌کنندگان در سه دورۀ 76، 80، و 84 و برابری تقریبی تعداد شرکت‌کنندگان در این سه دوره (حدود 29 میلیون نفر) نشان می‌دهد که در سال 84 رأی‌دهندگان جدیدی (در حد 10 میلیون نفر) غیر از شرکت‌کنندگان سابق وارد معرکۀ انتخابات نشده بودند، چراکه تعداد رأی‌دهندگان در این سه انتخابات تقریباً ثابت و در هر سه دوره در حدود 29 میلیون نفر بوده است:

01

و کسانی که آنها را “تحریمی‌ها”ی قائل به تز عبور از خاتمی می‌خوانیم در دور “دوم” انتخابات سال 84 از صندوق‌ها کناره گرفتند و حاضر نشدند در برابر آقای احمدی‌نژاد به آقای هاشمی رأی دهند (1.58 میلیون نفر در تهران). در واقع از افزایش تعداد و درصد آرای آقای خاتمی (به حدود 22 میلیون نفر برابر با 77 درصد)در دور دوم وی (سال 80) می‌توان نتیجه گرفت که تحول‌خواهان در انتخابات سال 80 قوی‌تر از سال 76 و در واقع با تمام قوا به میدان آمده‌اند، به طوری که با وجود کاهش13 درصدی (990 هزار نفری در تعداد) مشارکتنسبت به دور قبل،یک میلیون و 520 هزار رأی بر آرای آقای خاتمی افزوده شده است.

اگر فرض کنیم که تودۀ اصولگرا از سر وظیفۀ شرعی به طور حتم در تمام دوره‌ها (ولو با رأی سفید) در انتخابات شرکت می‌کنند (شرکت نکردن در انتخابات با تعریفی که از اصولگرایی داده شد سنخیت ندارد)، با توجه به اینکه مجموع رأی رقبای آقای خاتمی در این دو انتخابات از 9 میلیون نفر به 6.5 میلیون نفر کاهش یافته (این 6.5 میلیون نفر اصولگرایان واقعی هستند) و مجموع رأی آقایان ناطق (7.24 میلیون) و ری‌شهری (0.06 میلیون) در سال 76 برابر با 7.3 میلیون بوده است، می‌توان نتیجه گرفت که از 7.3 میلیون رأی آقایان ناطق و ری‌شهری قریب به 800 هزار رأی غیراصولگرایی و لذا شناور بوده است (مثلاً آرای بومی آقای ناطق از استان مازندران). این آراء، همانند سایر آرای شناور، در سال 80 یا در انتخابات شرکت نکرده‌اند یا رأی خود را به سبد آقای خاتمی ریخته‌اند. در هر حال، با توجه به کاهش 2.5 میلیونی آرای رقبای آقای خاتمی طی دو دوره، این 2.5 میلیون نفر (یابه دلیل اطمینان از رأی آوردن آقای خاتمی در دور دوم خود) در سال 80 در انتخابات شرکت نکرده‌اند، یا از آنجا که جزء آرای شناور بوده‌اند در سال 80 رأی خود را به سبد آقای خاتمی ریخته‌اند. البته به نظر می‌رسد معقول‌تر این است که فرض کنیم این عده در انتخابات بعدی شرکت نکرده‌اند، چون تبیین قابل قبولی از چرخش آنها طی چهار سال نمی‌توان به دست داد.

با این اوصاف، می‌توان گفت در سال 80 بخشی از کسانی که در سال 76 به آقای خاتمی رأی داده بودند، با این تلقی رایج و طبیعی که آقای خاتمی (همانند هر رئیس‌جمهور دیگری در دور دوم خود) رأی خواهد آورد، به پای صندوق‌های رأی نیامدند (و این دو عامل موجب کاهش 13 درصدی مشارکت شد)؛ از طرفی، می‌توان به نحو معقولی فرض کرد که چیزی در حدود 80 درصد رأی‌اولی‌ها (حدود 4.5 میلیون از 5.7 میلیون نفر) در این انتخابات شرکت کرده‌اند (مشارکت کل 67 درصد بوده و معمولاً انگیزۀ رأی‌اولی‌ها برای شرکت در انتخابات بیشتر است و می‌توان آن را تا 80 درصد در نظر گرفت) و حداقل 4 میلیون نفر از آنها (غیراصولگرا اعم از شناور و تحول‌خواه) به آقای خاتمی رأی داده‌اند. با حسابی سرانگشتی می‌توان نتیجه گرفت که با توجه به افزایش 1.5 میلیونی تعداد آرای آقای خاتمی در سال 80 و ورود 4 میلیون نفر رأی‌اولی حامی آقای خاتمی به عرصۀ انتخابات، حداقل 2.5 میلیون نفر از کسانی که در سال 76 به آقای خاتمی رأی داده بودند در سال 80 (احتمالاً با این تصور که آقای خاتمی قطعاً رأی خواهد آورد) در انتخابات شرکت نکرده‌اند. از نوع منطق این بخش از مردم می‌توان نتیجه گرفت که این عده جزء آرای شناور (نه تحول‌خواه نه اصولگرا) و احتمالاً خاموش بوده‌اند، چون تحول‌خواهان ـ با تعریفی که از آنها داده شد ـ نسبت به سرنوشت جمعی خود و جامعه “حساس”اند و حتی با وجود چنین اطمینان خاطری بعید است در انتخابات شرکت نکنند. با این حساب، از مجموع 20 میلیون رأی آقای خاتمی در دور اول حداقل 2.5 میلیون نفر به خاطر شرایط خاص سال 76 (نه گفتن به دورۀ آقای هاشمی) در انتخابات شرکت کرده‌اند و لذا ممکن است در انتخاباتی با مختصاتی شبیه انتخابات سال 76 (به لحاظ وجه اعتراضی آن) بار دیگر شرکت کنند و طبق منطق آرای شناور رأی دهند (مثلاً در سال 88 و به دلیل تقابل شدید بین آقای احمدی‌نژاد و رقیب تراشیده‌شدۀ او آقای هاشمی).[1]

از طرف دیگر، اگر مجموع رأی آقایان معین و هاشمی در دور اول انتخابات سال 84 (10.66) را سقف آرای تحول‌خواهانه تا آن سال در نظر بگیریم، می‌توان با احتساب تعداد رأی‌اولی‌ها در سال 84 نسبت به سال 76 (حدود 10 میلیون نفر) و سهم 30 درصدی تحول‌خواهان از این تعداد که قریب به 3 میلیون نفر می‌شود (در برابر سهم 25 درصدی اصولگرایان ـ این دو سهم از بین مشارکت‌کنندگان محاسبه می‌شود و نه کل واجدان شرایط) و کم کردن این عدد از مجموع آرای آقایان معین و هاشمی، به تعداد رأی تحول‌خواهانه در سال 76 دست یافت. این عدد تقریباً برابر است با 7.66 میلیون نفر که در قیاس با 6.5 میلیون رأی اصولگرایی همان نسبت 24 به 20 (از کل واجدان شرایط) را تداعی می‌کند. با این حساب، از مجموع 20 میلیون رأی آقای خاتمی در سال 76 نزدیک به 8 میلیون رأی تحول‌خواهانه و مابقی (نزدیک به 12 میلیون) رأی شناور بوده است، که از این میان قریب به 2.5 میلیون شناور بالقوه (خاموش) بوده‌اند. با توجه به ثابت بودن تقریبی تعداد شرکت‌کننده‌ها در سال‌های 76، 80، و 84 شاید بتوان، با کسر 2.5 میلیون رأی خاموش از 12 میلیون، 9.5 میلیون باقی‌مانده را با 10 میلیون رأی شناور آقای احمدی‌نژاد در دور دوم سال 84 مقایسه کرد.

واقعیت دیگری که نباید از نظر دور داشت این است که بخشی از شرکت‌کنندگان در انتخابات (عمدۀ آرای شناور) چرخۀ واقعی انتخابات را 8 ساله می‌دانند و معتقدند هر کس بار نخست رئیس‌جمهور شد بار دوم نیز خواهد شد و گویا رئیس‌جمهور شدنِ اورا مفروض می‌گیرند.کاهش تعداد رأی‌دهندگان در دور دومِ هر رئیس‌جمهور (به غیر از آقای احمدی‌نژاد که به گونه‌ای دیگر تبیین می‌شود) نشان می‌دهد درصدی از مردم چنین ذهنیتی دارند. و اگر همین نکته را در ذهن بخش عمدۀ رأی‌دهندگان به آقای کروبی (آرای شناور) در مرحلۀ اول انتخابات سال 84 در نظر بگیریم، از قرار معلوم باعث می‌شود این عده در سال 88 نیز همانند مرحلۀ دوم انتخابات سال 84 به آقای احمدی‌نژاد (و در واقع به رئیس‌جمهور سابق) رأی بدهند، و البته این بار (به سبب تقابل علنی و روشن بین او و آقای هاشمی) با انگیزه‌ای بیشتر. و این امر، در کنار واقعیتِ دوقطبی بودن انتخابات سال 88 ـ بر خلاف مرحلۀ اول انتخابات سال 84 ـ و این واقعیت که عمدۀ آرای آقای کروبی رأی بومی یا قومی بوده است درصد پایین آرای آقای کروبی در انتخابات سال 88 را به خوبی تبیین می‌کند، و همچنین نشان می‌دهد که باید بخش عمدۀ 17 میلیون رأی آقای احمدی‌نژاد در سال 84 را برای سال 88 نیز مفروض قلمداد کنیم. این تلقیِ موجود در ذهن بخشی از مردم (چرخۀ 8 سالۀ ریاست‌جمهوری) را در انتخابات مربوط به دو رئیس‌جمهور قبل از آقای خاتمی نیز می‌توان به وضوح دید:

تعداد شرکت‌کنندگان در چهار دورۀ آقایان خامنه‌ای و هاشمی بین 14 تا 17 میلیون نفر در نوسان بوده است:

دوراولِ آقای خامنه‌ای (سال 60): 16846715 (74 درصد مشارکت)

دوردومِ آقای خامنه‌ای (سال 64): 14238587 (54 درصد مشارکت)

دوراول آقای هاشمی (سال 68): 16452677 (54 درصد مشارکت)

دوردوم آقای هاشمی (سال 72): 16796787 (50 درصد مشارکت)

البته بررسی آرای دو دورۀ ریاست‌جمهوری آقای هاشمی واقعیات دیگری را نیز نشان می‌دهد. در دور دوم کاندیداتوری آقای هاشمی در سال 72، با وجود ثابت ماندن تقریبی تعداد شرکت‌کننده‌ها، پنج میلیون نفر از کسانی که به وی رأی داده بودند دیگر به وی رأی نمی‌دهند. و این غیر از واقعیت اصلیِ این انتخابات است که همان “کمترین میزان مشارکت” در ده دورۀ انتخابات بعد از انقلاب است (50 درصد). نکتۀ دیگر اینکه آقای هاشمی ـ بر خلاف رئیس‌جمهور قبل و بعد از خود ـ در دور اول کاندیداتوری خود (سال 68) با جهش درصد مشارکت نسبت به دور قبل از خود مواجه نشده (و حتی 19/. درصد مشارکت کاهش یافته) و کمترین میزان مشارکت در دور اول را نیز از آن خود کرده است (54.59 درصد)، که این نیز دلیل دیگری بر ناخرسندی بخشی از مردم از وی است.

همین کاهش تعداد مشارکت‌کنندگان در دور دوم ریاست‌جمهوری آقای هاشمی می‌تواند کلید دیگری در فهم واقعیت انتخابات سال 88 باشد. اگر کمترین میزان مشارکت در دور دوم آقای هاشمی (50 درصد) را با بیشترین میزان مشارکت در دور دوم آقای احمدی‌نژاد (85 درصد) با لحاظ تقابل عینی سال 88 بین این دو مقایسه کنیم، به عمق نگاه منفی گروهی از ایرانیان (آرای شناور بالقوه و بالفعل) از آقای هاشمی و نیز به میزان و شدت دوقطبی شدن انتخابات سال 88 پی می‌بریم. جالب اینجاست که افزایش میزان مشارکت از انتخابات سال 72 (دور دوم آقای هاشمی) تا انتخابات سال 88 به میزان 35 درصد (از 50 به 85 درصد) تقریباً برابر با کاهش درصد رأی آقای هاشمی از دور اول خود به دور دوم (به میزان 31 درصد) و افزایش نسبت آرای آقای احمدی‌نژاد از دور اول خود به دور دوم است (به میزان 30 درصد)؛ آرای آقای هاشمی در دورۀ دوم ریاست‌جمهوری‌اش با کاهش حدود 31 درصدی (برابر با 5 میلیون رأی) از ۱۵۵۵۰۵۲۸به ۱۰۵۶۶۴۹۹ (از 94 به 63 درصد) رسیده است، و از طرف دیگر آرای آقای احمدی‌نژاد با در نظر گرفتن رأی اعلام‌شدۀ رسمی (24.5 میلیون) با افزایش 7 میلیونی از دور اول به دور دوم چیزی در حدود 30 درصد رشد داشته است (نسبت 17 به 24 برابر با 70 است). و این درصد با لحاظ افزایش جمعیت در این 16 سال همچنان ثابت مانده است و رقم آن پس از 16 سال از 5 میلیون به 7 میلیون و 300 هزار رسیده است (جمعیت ایران در سال 72 قریب به 57 میلیون نفر و در سال 1388 حدود 70 میلیون نفر بوده است). در واقع آنها که در سال 72 به آقای هاشمی مجدداً رأی “ندادند” و به او”نه” گفتند، با احتساب رشد جمعیت، همان کسانی هستند که در سال 88 به رقیبِ آقای موسوی (بخوانید هاشمی) رأی “دادند” و “آری”گفتند. کسانی که افزایش 7 میلیون و 300 هزار رأی برای آقای احمدی‌نژاد در دور دوم را ممکن و قابل تبیین نمی‌دانند باید به کاهش 5 میلیونی رأی آقای هاشمی در دورۀ دوم (که جلوۀ دیگر همان واقعیت در جامعۀ ایران است) توجه کنند. و این واقعیت نشان می‌دهد که تحلیل این بخش ازشرکت‌کنندگاندر انتخابات از اوضاع سیاسی کشور در سال 88 با تحلیلشان در سال 72 تفاوت چندانی نکرده است. و این خود حکایت از واقعیت تلخی دارد: بخشی از مردم جامعۀ ما (در غیر ایام انتخابات) چنان از “سیاست” برکنارند و آن را تحریم کرده‌اند که پس از 16 سال تحلیلشان همچنان همان”بیزاری از هاشمی رفسنجانی” است. و این بیش از همه ناشی از چیزی است که سعید حجاریان “ضعف نهادهای مدنی” می‌خواند، هرچند در هشت سال دولت آقای خاتمی برای اصلاح این ضعف گام‌های خوبی برداشته شد.

می‌توان گفت، به یک معنا، سرنوشت پنج دوره از انتخابات ریاست‌جمهوری در ایران (20 سال از تاریخ این کشور) حول محور شخصیت آقای هاشمی رقم خورده است، و هر یک به طریقی:

ـ انتخابات سال 68 با 2 کاندیدا (آقایان هاشمی و شیبانی)، مشارکت 54 درصدی، و پیروزی 94 درصدی آقای هاشمی (کمترین مشارکت در دور اول یک رئیس‌جمهور)؛

ـ انتخابات سال 72 با 4 کاندیدا و “نه” بزرگ به آقای هاشمی با کمترین مشارکت پس از انقلاب (50 درصد) و کاهش 5 میلیونی (31 درصدی) آرای آقای هاشمی (از 94 به 63 درصد)؛

ـ انتخابات سال 76 با 4 کاندیدا، مشارکت 80 درصدی، و “نه” دیگر به “دوران”آقای هاشمی (که وی را نماد الیگارشی حاکم می‌دانستند) با رأی 20 میلیونی به آقای خاتمی به عنوان کسی که گفتمان موجود را به چالش کشیده است (انتخابات سال 80 ادامۀ همین سیر و تأیید مجدد آن بود)؛

ـ انتخابات سال 84 با “نه” دیگر به آقای هاشمی با رأی 17 میلیونی به آقای احمدی‌نژاد در مرحلۀ دوم؛

ـ انتخابات سال 88 با بزرگ‌ترین “نه” به آقای هاشمی با رأی 24.5 میلیونی به آقای احمدی‌نژاد.

در واقع در کنه بی‌اقبالی و کاهش رأی (5 میلیونی، 31 درصدی) آقای هاشمی در سال 72 و رویگردانی از آن دوره با رأی خیره‌کننده به آقای خاتمی در سال 76، می‌توان واقعیت اقبال به آقای احمدی‌نژاد در سال 88 و رأی بُهت‌آور 24.5 میلیونیِ او (با افزایش 7 میلیون نسبت به دورۀ قبل) را دید. منطقِ افزایش آرای سال 88 همان منطق کاهش آراء در سال 72 است، هرچند با تفاوت در نوع واکنش آرای شناور به وضعیت روز کشور و تفاوت در تشخیص مصداق (یک بار آقای خاتمی را مصداق کسی دانسته‌اند که گفتمان جاری را به چالش می‌کشد و یک بار آقای احمدی‌نژاد را). این واقعیت را از مقایسۀ درصد مشارکت در این دو دوره نیز می‌توان دریافت. یعنی در انتخابات سال 72 احتمال بر سر کار آمدن مجدد آقای هاشمی بخشی از مردم را از شرکت در انتخابات منصرف کرد و در انتخابات سال 88، به دلیل شدیدترین و علنی‌ترین تقابل بین آقای هاشمی و یکی از کاندیداها (آقای احمدی‌نژاد) پس از انقلاب، بسیاری به شرکت در انتخابات و رأی دادن به خصم او ترغیب شدند و میزان مشارکت به بالاترین سطح خود در ده دورۀ انتخابات تاریخ جمهوری اسلامی رسید (85 درصد). این واقعیت با مشاهدات میدانی روز رأی‌گیری نیز وفق می‌کند؛ کسانی بودند که علناً و باافتخار اعلام می‌کردند که تا کنون در هیچ انتخاباتی شرکت نکرده‌اند و این بار به “دزدگیر 88″ رأی می‌دهند و منظورشان از دزد رقیب ساخته‌شدۀ آقای احمدی‌نژاد (آقای هاشمی) بود. این عده ـ که شاید همان 5 درصد افزایش مشارکت نسبت به 80 درصد مشارکت‌کنندۀ سال 76 باشند ـ در آقای احمدی‌نژاد قهرمان کوچکی را می‌دیدند که پا بر روی دم شیر گذاشته است، با سرمایه‌دارها در افتاده و به نماد عقده‌های فروخوردۀ بخشی از مردم تبدیل شده است.

غیر از درصد مشارکت که در این دوره به نهایت حد خود در 30 سال گذشته رسید، برای نخستین بار درصد مشارکت در دور دوم یک رئیس‌جمهور از دور اول همان رئیس‌جمهور بیشتر شد (از 59 درصد در مرحلۀ دوم سال 84 به 85 درصد در سال 88). در واقع در این سال نسبت به سال 84 قریب به 16 درصد افزایش مشارکت وجود داشته است و این تقریباً برابر است با میزان افزایش درصد رأی مطلق آقای احمدی‌نژاد در سال 88، یعنی 17 درصد (از 36 به 53).و این نبود جز به دلیل زیر سؤال رفتن شخصیتی به سابقۀ کل نظام جمهوری اسلامی و حاکمیت روحانیت در ایران و صراحت یافتن تقابل بین او و آقای احمدی‌نژاد. این 16 درصد افزایش مشارکت تقریباً برابر است با فاصلۀ بین متوسط درصد مشارکت ( 65 درصد) و درصد مشارکت در سال 76 (80 درصد).

نتیجۀ واقعاً منطقی: بزرگ‌ترین خدمت طول عمر آقای هاشمی به جریان تحول‌خواه می‌تواند این باشد که در انتخابات آتی (برای کشاندن آرای شناور به سوی تحول‌خواهان) نه فقط حمایتی علنی از تحول‌خواهان نکند بلکه یا در قبال هیچ یک از کاندیداها موضعی رسمی نگیرد و یا به صورت “رسمی” و تمام قد از کاندیدایی دیگر اعلام حمایت کند (مثلاً آقای روحانی یا آقای ولایتی). البته از آنجا که هر نوع حمایت آقای هاشمی بالقوه می‌تواند مورد سوء استفادۀ کاندیدای دولت قرار بگیرد به نظر می‌رسد در هر حال سکوت بهترین موضع ممکن است. آقای هاشمی می‌تواند بیش از آنکه با ورود خود بازیگر ناموفق صحنۀ انتخابات باشد با سکوت خود بازیگردان موفقی باشد. تجربه نشان داده است که ورود آقای هاشمی به میدان انتخابات و کنش رودررو با مردم (از جمله در سال 84) بیشتر به زیان جریان تحول‌خواهی بوده و ظرفیت منفی آقای هاشمی را به تحول‌خواهان سرایت داده است، و از طرف دیگر، ماندن در پشت صحنه و بازیگردانی (همانند سال 76 که بسیاری آقای ناطق نوری را نماد تداوم وضع موجود ـ دوران آقای هاشمی ـ می‌دانستند و در عمل با رویگردانی از او به آقای خاتمی گرایش یافتند) باعث پیروزی کاندیدای هم‌سوی با او شده است.

******

حال اگر مروری کوتاه بر آمار سه انتخابات قبل از سال 88 بکنیم می‌توانیم نوع و درصد توزیع آرای اصولگرایانه، تحول‌خواهانه، شناور، و خاموش (اعم از خاموش مطلق و بالقوه شناور) را در این سه انتخابات، و انتخابات سال 88، به خوبی مشاهده کنیم.

در تودۀ 20 میلیونی رأی آقای خاتمی در سال 76 می‌توان آرای زیر را از یکدیگر تمیز داد:

ـ قریب به 8 میلیون رأی تحول‌خواهانه با کسر رأی‌اولی‌های 8 سال پس از آن از 10.6 میلیون رأی تحول‌خواهان در سال 84 (مجموع رأی آقایان معین و هاشمی در سال 84 در مرحلۀ اول).

ـ قریب به 9.5 میلیون نفر رأی شناورکه در سال 80 نیز در انتخابات شرکت کردند و بار دیگر به آقای خاتمی رأی دادند؛

ـ و 2.5 میلیون رأی شناور (و در واقع خاموش) که در دور دوم آقای خاتمی (سال 80) با احساس اطمینان از رأی آوردنش دیگر در انتخابات شرکت نکردند.

بر این اساس، در سال 76 از مجموع 20 میلیون رأی آقای خاتمی مجموعاً 12 میلیون رأی شناور (9.5 + 2.5) و قریب به 8 میلیون رأی تحول‌خواهانه وجود داشته است.بیشتر بودن رأی شناور نسبت به رأی تحول‌خواهانه با چیزی که سعید حجاریان در تحلیل سابق‌الذکر با اتکاء بر نظرسنجی‌های نزدیک به انتخابات می‌گوید مطابقت دارد:

… بیش از نیمی از مردم تنها در ماه آخر به تصمیم رسیدند و نظرسنجی‌ها هم مبین آن است که نرخ آرای شناورو سیالدر این انتخابات بالا بوده است.

سهم آرای شناورِ بالفعل و شناورِ بالقوه (شناور بالفعل “معمولاً” در انتخابات شرکت می‌کنند و شناور بالقوه در اصل خاموش‌اند و در حالتی خاص و فقط در صورت داغ شدن انتخابات در آن شرکت می‌کنند) از این عدد را می‌توان با در نظر گرفتن متوسط درصد مشارکت در دوره‌های سابق و مقایسۀ آن با درصد مشارکت در این دوره”حدس” زد. در واقع با به دست آوردن نسبت بین متوسط مشارکت در دوره‌های سابق و مشارکت در این دوره (که بخشی از آرای خاموش نیز به صحنه آمدند) می‌توان تعداد تقریبی آرای خاموشی را که در این دوره به صحنه آمدند تخمین زد. متوسط مشارکت در شش دورۀ انتخابات ریاست‌جمهوری تا قبل از سال 76 حدود 60 درصد بوده است و درصد مشارکت این دوره 80، و نسبت بین آنها سه چهارم. بر این اساس، از بین قریب به 12 میلیون رأی شناور (32 درصد واجدان شرایط) چیزی در حدود 9 میلیون نفر (24 درصد) رأی شناور بالفعل و 3 میلیون نفر (8 درصد) رأی شناور بالقوه بوده‌اند، یعنی قریب به 9 میلیون نفر آرای شناوری هستند که “در حالت عادی” در انتخابات شرکت می‌کنند و قریب به 3 میلیون نفر آرای خاموشی که در صورت داغ شدن فضای انتخابات، و نیز امید به تغییر گفتمانِ جاری، شرکت کردن را بر تحریم‌های سابق خود ترجیح داده‌اند و تبدیل به رأی شناور شده‌اند. می‌توان گفت 5/2 میلیون نفری که در سال 80 دیگر در انتخابات شرکت نکرده‌اند از همین گروه اخیرند.

به این ترتیب خلاصۀ ترکیب‌بندی آرای آقای خاتمی در سال 76 به احتمال زیاد چیزی همانند ترکیب زیر باشد:

ـ 8 میلیون رأی تحول‌خواهانه (21 درصد واجدان شرایط)؛

ـ 9 تا 9.5 میلیون رأی شناور (شناور بالفعل) (24 درصد واجدان شرایط)؛

ـ 2.5 تا 3 میلیون رأی خاموش (شناور بالقوه) (8 درصد واجدان شرایط).

و اما در سال 80؛ غیر از 6.5 میلیون نفر رأی اصولگرایی که در بین 9 کاندیدای رقیب آقای خاتمی پخش شده است، و غیر از 8 میلیون رأی تحول‌خواهانه از انتخابات سابق، می‌توان در بین 4 میلیون نفر رأی‌اولیِ حامیِ آقای خاتمی (کل رأی‌اولی‌های واجد شرایط 5.7 میلیون نفر بوده‌اند) با در نظر گرفتن نسبت رأی مطلقِ تحول‌خواهانه و رأی مطلقِ شناور در جامعه، یعنی نسبت 24 به 55 (یا 1 به 2) حدود 1.3 میلیون رأی تحول‌خواهانۀ جدید و 2.7 میلیون رأی شناور را تشخیص داد که این 2.7 میلیون نفر جای 2.5 میلیون نفر (آرای خاموش) غایبی را پر کرده‌اند که در سال 76 به آقای خاتمی رأی داده بودند و در سال 80 (با احساس اطمینان از رأی آوردن “رئیس‌جمهور سابق”) در انتخابات شرکت نکردند. با کسر ارقام فوق (تحول‌خواهان سابق + کل رأی‌اولی‌های حامی آقای خاتمی) از رأی 21.6 میلیونی وی در سال 80 به عدد 9.6 میلیون نفر می‌رسیم که تعداد آرای شناور مشترک بین سال 76 و 80 است. به این ترتیب، ترکیب رأی آقای خاتمی در سال 80 به طور تقریبی چیزی همانند ترکیب زیر است:

ـ 8 میلیون رأی تحول‌خواهانۀ سابق (19 درصد واجدان شرایط)؛

ـ 1.3 میلیون رأی تحول‌خواهانۀ جدید از رأی‌اولی‌ها (3 درصد واجدان شرایط)؛

ـ 9.6 میلیون رأی شناور سابق (23 درصد واجدان شرایط)؛

ـ 2.7 میلیون رأی شناور جدید از رأی‌اولی‌ها (6 درصد واجدان شرایط).

اما در سال 84؛ اگر شرکت‌کنندگان اصولگرا و تحول‌خواه انتخابات سابق را پای ثابت مرحلۀ اول این انتخابات در نظر بگیریم، و فرض کنیم از بین 4.5 میلیون رأی‌اولی (و با توجه به کاهش 7 درصدی مشارکت نسبت به انتخابات سال 80) 75 درصد از آنها (3.37 میلیون نفر) در انتخابات شرکت کرده‌اند، با در نظر گرفتن سهم20، 24، و 56 درصدی رأی مطلق اصولگرایان، تحول‌خواهان، و رأی شناور از این عدد (به ترتیب 0.67، 0.8 و 1.89 میلیون نفر) علی‌الاصول باید به آرای زیر برسیم:

ـ تحول‌خواه: 8 + 1.3 + 0.8 = 10.1 میلیون نفر

ـ اصولگرا: 6.5 + 0.67 = 7.17 میلیون نفر

ـ شناور: 12.13 میلیون نفر

البته باید توجه داشت که در مرحلۀ اول بیش از یک میلیون و در مرحلۀ دوم قریب به 600 هزار رأی باطله به صندوق ریخته شده است و در مرحلۀ دوم بیش از 1.5 میلیون نفر از تحول‌خواهان (تهرانی) در انتخابات شرکت نکرده‌اند. از طرف دیگر، باید در مورد اکثر کاندیداها در مرحلۀ اول درصدی را برای ویژگی‌های فردی آنها و نیز آرای “قومی” و “منطقه‌ای” در نظر گرفت. اما ـ صرف نظر از این جزئیات تخمینی ـ نتیجۀ کلیِ یقینی این است که، با وجود برتری آرای تحول‌خواهی بر آرای اصولگرایی در مرحلۀ اول، تحول‌خواهان نتوانسته‌اند آرای شناور را با خود همراه کنند و در دور دوم چرخش بخش عمدۀ آرای شناور به سمت کاندیدای اصولگرایان (آقای احمدی‌نژاد) او را پیروز میدان گردانده است. البته نباید سازماندهی آرای بخشنامه‌ایِ 2 تا 3 میلیون بسیجی و سپاهی را در راه یافتن آقای احمدی‌نژاد به دور دوم (به جای آقای کروبی یا قالیباف) از نظر دور داشت؛ فقط کافی بود 600 هزار از این رأی در سبد آقای قالیباف ریخته شود تا جای او با آقای احمدی‌نژاد عوض شود و راه یافتنش به مرحلۀ دوم و پیروزی قریب به یقین او در برابر آقای هاشمی را تضمین کند. و این همان قدرت مهندسی “معقول” انتخابات و تأثیرگذاری بر سرنوشت 8 سالۀ کشور توسط عده‌ای معدود است. به هر ترتیب، در مرحلۀ دوم بیش از 7 میلیون رأی اصولگرایی به همراه بخش عمدۀ رأی شناور آقای خاتمی در سال 80 (حدود 10 میلیون) رأی 17.2 میلیونی آقای احمدی‌نژاد در دور دوم انتخابات سال 84 را تشکیل داده‌اند.

چهار تحلیل برای وقایع سال 88

چیستی واقعیت انتخابات سال 88 شاید مهم‌ترین مسئلۀ مورد مناقشه در تاریخ جمهوری اسلامی بوده است. بسته به نوع تحلیلی که از “واقعیت” این رویداد ارائه می‌شود، تصویرهای متفاوتی از نوع کنش جامعۀ ایران در گذشته (و پیش‌بینی نوع کنش آن در انتخابات آتی) و نیز رفتار حاکمیت در گذشته (و پیش‌بینی نوع رفتار آن در انتخابات آتی) به دست می‌آید؛ و نیز راهبردهای متفاوتی برای کنش سیاسی پیش روی تحول‌خواهان (اعم از اصلاح‌طلبان و سبزها) قرار می‌گیرد. اگر تحلیلمان از واقعیت‌ِ این رخداد وقوع تقلب و جابه‌جایی آراء باشد، راهبردمان به نوعی، و در صورت قائل شدن به چیزی غیر از تقلب، به نوعی دیگر خواهد بود. در واقع، در عالم سیاست، “راهبرد”ها بر “تحلیل”ها مبتنی‌اند و هر تحلیلی بر مجموعه‌ای از “شواهد و قرائن” (و نه لزوماً “اطلاعات” موثق). لذاست که همواره باید باب نقد تحلیل‌ها و بررسی شواهد و قرائنِ زیربنای آنها باز باشد و از هر تحلیل جدیدی که مدعی سخنی تازه است (هر قدر هم غریب به نظر رسد) استقبال شود، مبادا که رفته رفته و به مرور زمان “تحلیل”هایمان را عین واقع بینگاریم و راهبرد آینده را بر خطاهای احتمالیِ گذشته استوار کنیم.

در یک نگاه کلی، می‌توان گفت در تبیین و تحلیل انتخابات سال 88 و وقایع پیش و پس از آن چهار تحلیلِ جامع ممکن و متصور است:

یکم) در سال 88، در حالی که مهندس موسوی پیروز یک‌مرحله‌ای انتخابات بوده است، کودتای انتخاباتی و کودتای سیاسی به طور توأمان رخ داده؛ یعنی، با وجود پیروزی مهندس موسوی در مرحلۀ اول، تقلب تمام‌عیار صورت گرفته (کودتای انتخاباتی)، و علاوه بر آن، پیش از انتخابات تصمیم گرفته شده بدنۀ تشکیلاتی اصلاح‌طلبان ـ و بالاخص دو حزب مشارکت و مجاهدین انقلاب ـ از عرصۀ سیاسی حذف شوند (کودتای سیاسی)؛

دوم) در سال 88، در حالی که انتخابات به مرحلۀ دوم کشیده می‌شده، کودتای انتخاباتی و کودتای سیاسی به طور توأمان رخ دادهاست؛ یعنی آرای واقعی در حد پیروزی قاطع مهندس موسوی نبوده اما انتخابات با برابری تقریبی رأی مهندس موسوی و آقای احمدی‌نژاد به دور دوم کشیده می‌شده، و از سوی دیگر، پیش از انتخابات “تصمیم”گرفته شده بدنۀ تشکیلاتی اصلاح‌طلبان ـ و بالاخص دو حزب مشارکت و مجاهدین انقلاب ـ از عرصۀ سیاسی حذف شوند؛

سوم) فقط و فقط کودتای “سیاسی” رخ داده، همراه با “مهندسی” انتخابات؛ یعنی تقلب تأثیرگزاری در انتخابات صورت نگرفته هرچند با سازوکاری ازـ‌پیش‌ـ‌مشخص فضای تبلیغات و افکار عمومی به سمت پیروزی آقای احمدی‌نژاد سوق داده شده است، و در واقع رأی‌دهندگان مهندسی شده‌اند نه آراء؛ در عین حال بخشی از حاکمیت با برنامه‌ریزی قبلی و با پیش‌بینیِ این موضوع و احتمالاً بر اساس نظرسنجی‌های روزهای آخر تبلیغات، تصمیم بر حذف اصلاح‌طلبان ـ علی‌الخصوص ـ از عرصۀ سیاسی گرفته است)؛

چهارم) نه کودتای انتخاباتی رخ داده و نه کودتای سیاسی (تقلب تأثیرگذاری صورت نگرفته و تمام آنچه پس از انتخابات رخ داد “واکنش” حاکمیت و ناشی از ترس از “براندازی” یا بر هم خوردن امنیت کشور بود).

تحلیل نخست تفسیر رایج بسیاری از سبزها (و بخشی از اصلاح‌طلبان) از وقایع سال 88 است که بیش از سایر تحلیل‌ها در فضای مجازی مقبول افتاده است. تحلیل دوم تا حدی شبیه تفسیری است که آقای گنجی در مقالۀ “پیروزی موسوی یا تقلب در انتخابات؟“به دست داد و بسیاری را به واکنش و اعتراض واداشت. و تحلیل چهارم تفسیری است که بخشی از اصولگرایان ـ صادقانه و خام‌اندیشانه یا صرفاً برای ساکت کردن رقیب ـ مطرح می‌کنند.

به نظر می‌رسد در حال حاضر اظهارنظر “قطعی” در خصوص میزان و اصل تقلب ـ به دلیل در دسترس نبودن اطلاعات “موثق” و مدارک محکم ـ امکان‌پذیر نیست و هر ادعایی در این زمینه از نوع “تحلیل” و “تفسیر” وقایع است نه توصیف و گزارش، و لذا باید مانند هر تحلیل و تفسیری “همواره” در محل تردید باشد. باید محتاط بود و بدون شواهد کافی و بررسی مکفی اظهارنظر قطعی نکرد. نگارندگان خود به دلیل برخی واقعیات جامعه‌شناختی، روانشناختی، فرهنگی و سیاسی، که در تحلیل‌های رایج ـ و حتی در تحلیل آقای گنجی ـ عمدتاً از آنها غفلت می‌شود، از میان این چهار تحلیل به تحلیل سوم راغب‌ترند (کودتای سیاسیِ صرف همراه با مهندسی انتخابات بدون تقلب تأثیرگذار)، هرچند تحلیل دوم را به طور “قطع” رد نمی‌کنند و به دلایلی (از جمله برخی واقعیت‌های فرهنگی و اجتماعی موجود در جامعۀ ایران) با تحلیل اول نیز موافق نیستند.

تحلیل نگارندگان به اجمال این است که، همچنان که نظرسنجی‌های پیش از انتخابات نشان می‌دهد، تا پیش از شب جنجالیِ مناظره، آرای مهندس موسوی در سراسر کشور ـ و نه فقط تهران ـ سیر صعودی داشت و می‌رفت که برای نخستین بار رئیس‌جمهوری نتواند برای بار دوم به پاستور راه یابد، و احتمالاً اگر چنان مناظره‌ای در نمی‌گرفت ـ و ترمز این سیر صعودی کشیده نمی‌شد ـ با وجود تخلفات بسیارِ دولت، صداوسیما، شورای نگهبان، نیروهای امنیتی‌ـ‌نظامی، و بخش‌های دیگری از حاکمیت، مهندس موسوی یا در همان مرحلۀ اول “به حق”پیروز قاطع انتخابات بود یا لااقل همراه با آقای احمدی‌نژاد به مرحلۀ دوم راه می‌یافت. در عین حال، همزمان با برگزاری انتخابات، بخش‌هایی از حاکمیت (و به تعبیر آقای تاج‌زاده “حزب پادگانی”) رهبری نظام را به گرفتن تصمیمی “قانع” کردند که طی آن بنا بود بر اساس برنامه‌ای از پیش طراحی‌شده بدنۀ تشکیلاتی اصلاح‌طلبان به همراه مهندس موسوی (که ظرفیت ایستادن در برابر اقتدارگرایی تحمیلی بر رهبری را داشت) از صحنه حذف شوند (کودتای سیاسی)، و همین تصمیم، و تبعات اجرایی کردن آن، با “پالس”هایی که به جامعه منتقل کرد، همراه با رأی غیرمنتظرۀآقای احمدی‌نژاد بسیاری را به وقوع تقلب در انتخابات و جابه‌جایی آراء قانعکرد. در واقع، معترضان، اخلاقاً و وجداناً “حق داشتند” با دیدن نوع صحنه‌آرایی نیروها در فضای سیاسی و وقایعی که رخ می‌داد به وقوع تقلب معتقد شوند، بر آن اصرار ورزند و به آن شدیداً معترض باشند. به بیان دیگر، پیروزیِ “استحقاقی” مهندس موسوی در صورت عدم مهندسی “فضای” انتخابات از طریق طراحیِ (بی‌سابقۀ) مناظره‌های زنده و پشتیبانی‌های متعاقب آن، و نیز کودتای سیاسی انجام‌گرفته برای حذف بدنۀ تشکیلاتی اصلاح‌طلبان است که اعتراض‌ها و اعتراض‌ها و اعتراض‌ها را موجه و اخلاقی می‌کند و به کشته‌ها و محصورین و محبوسین شرف می‌بخشد. اعتراض به برگزاری چنین انتخاباتی با آن همه بی‌اخلاقی و تخلف در نظارت و اجرا، و همراه با چنان تصمیم برنامه‌ریزی‌شده‌ای برای یکه‌تاز کردن اقتدارگرایان و به مذبح بردن دستاوردهای صدسالۀ آزادیخواهان، نه فقط موجه که ضروریبود. به بیان دیگر، همۀ آنها که در اعتراض به چنین انتخاباتی و برای ایستادن در برابر تحمیل خواست حزب پادگانی بر کشور و تسلط نظامیان بر فضای سیاسی‌ـ‌فرهنگی مقاومت مدنی کردند و هزینه‌ای پرداختند هم‌قدر و هم‌شأن تمام کسانی هستند که در صد سال گذشته برای تحقق آرمان آزادی و حق تعیین سرنوشت و نهادینه کردن جمهوریت مبارزه کرده‌اند و هزینه داده‌اند.

بر این اساس، برنامۀ اصلی حزب پادگانی، همچنان که در سند هشت صفحه‌ای منتشرشده توسط سایت جرس آمده، “حذف تفکر رقیب برای همیشه” و “خنثی کردن کلیۀ اقدامات و فعالیت‌هایی است که منجر به قوت گرفتن حرکت‌های اصلاحی در کشور می‌شود”. بر اساس طرح الف این گروه، تاکتیک اصلی همانا تند کردن فضای انتخابات و کشاندن مرحله به مرحلۀ حریف (مشخصاً از مهندس موسوی نام برده شده) به حوزه‌های امنیتی است. به این ترتیب، لیست افراد مؤثر در حرکت اصلاحی از مدت‌ها قبل آماده و مترصد دستگیری آنها بوده‌اند. به گفتۀ چند تن از فعالان سیاسی بازداشت‌شده در روز پس از انتخابات، از جمله آقای تاجزاده، حکم دستگیری آنها سه روز پیش از انتخابات (19 خرداد 88) صادر شده بود و این خود شاهدی بر مدعای فوق است. به این ترتیب، بسیاری از دانشجویان، فعالان احزاب سیاسی و نهادهای صنفی و مدنی به صورت فله‌ای دستگیر، سایت‌های مربوط به آنها فیلتر و برنامۀ دادگاه‌های نمایشی ترتیب داده شد. بنا بر شواهد موجود، این گروه از چنان قدرتی بهره‌مند هستند که نه تنها برای کلیه نهادهای رسمی و کانون‌های قدرت قادر به برنامه‌ریزی هستند، بلکه می‌توانند در جهت تعیین مواضع رهبری هم اقداماتی را انجام دهند. در واقع هدف اصلی این عده نه فقط پیروزی در انتخابات ریاست‌جمهوری که حذف هر گونه اندیشۀ متفاوت از ساختار جامعه برای یکه‌تازی در رسیدن به آمال و اهداف خود است که از قرار معلومهمان تثبیت نوعی نظام ولایی متکی به فرد بدون حضور نامحرمان و حذف همیشگی عنصر جمهوریت از آن بوده است. برای آنان رهبری نیز آخرین سنگر نبوده و به نظر می‌رسد آنان افکاری فراتر از این جایگاه در سر داشته‌اند. شواهد و قرائن موجود نشان می‌دهد این عده شناخت درستی از ترکیب جمعیت معترضان داشته‌اند و حرکت‌ها و فعالیت‌های مردم و گروه‌های اجتماعی به خوبی زیر نظر آنان قرار داشته است. تنها چیزی که از نگاه این گروه پنهان مانده بود، عمق و گسترۀ مخالفت‌ها و اعتراضات مردمی و به هم پیوستگی و اتحاد نیروهای سیاسی و اجتماعی بود که با مقاومت مدنی خود در برابر این تصمیم خطرناک در گذرگاه انتخابات دهم ریاست‌جمهوری، نقطۀ عطفی را در تاریخ سیاسی کشور رقم زدند. از جمله اسناد موجود در تأیید این تحلیل دو نامۀ سردار ابوترابی (از فرماندهان نیروی هوایی سپاه) به رهبری و دبیر شورای عالی امنیت ملی در اسفند سال 1388 است که در آنها از “جهالت برخی دست‌اندرکاران نظام” گله دارد و به “طراحی‌ها و سناریوسازی‌ها برای از صحنه خارج کردن مسلمانان” اشاره می‌کند. به گفتۀ سردار ابوترابی، این گروه “طراحی و سناریوسازی برای هتک حرمت مسلمانان” را “مباح” می‌دانند، و تصمیمات آنها همراه با “بی‌تدبیری”هایی که در محور اجرایی در برگزاری، شمارش آراء و اعلام نتایج انتخابات صورت گرفت باعث شد پالس‌هایی از انجام گرفتن تقلب به جامعه منتقل شود، و به تعبیر دقیق آقای تاجزاده، حزب پادگانی “از فردای انتخابات رفتار یک گروه متقلب را از خود نشان داد … هرچند آرایش حزب پادگانی برای تخلف و تقلب گسترده بود”.

واقعیت دیگری را نیز نباید از نظر دور داشت، و آن اینکه، به اعتقاد نگارندگان، قطع نظر از کودتای سیاسی انجام‌گرفته، قائل شدن به تحلیل نخست (کودتای تمام‌عیار انتخاباتی‌ـ‌سیاسی با تقلب کامل) غیر از ابتنای بر شواهد مذکور تا حدی حاصل نگاه “تهرانی” به انتخابات و جامعۀ ایران است و تحلیل “کشوری” چنین چیزی را نشان نمی‌دهد. به این معنا که مجموع شواهد و قرائن به دست آمده از سراسر کشور ـ و نه فقط تهران و چند شهر بزرگ ـ در کنار تحلیل جامعه‌شناختی نتایج دوره‌های پیشین انتخابات نشان نمی‌دهد که آمار اعلام‌شده برای انتخابات چندان دور از انتظار و غیرواقعی باشد. در واقع غفلت از آثار و تبعات آن “مناظرۀ جنجالیِ”از پیش طراحی شده در شکل‌دهی به فضای جامعه و تأثیری که بر چرخش آرای “شناور” به سمت آقای احمدی‌نژاد در 10 روز آخر داشت باعث شد در تحلیل وقایع سال 88 یکی از مهم‌ترین متغیّرها در محاسبات منظور نشود و خطای تحلیلی بزرگی رخ دهد. و اما ادله و شواهدی در نشان دادن این خطای تحلیلی.

وضعیت آرای مهندس موسوی تا قبل از مناظره

سه ماه مانده به انتخابات

در تاریخ 10 اسفند 1378 ـ سه ماه مانده به انتخابات ـ پس از اعلام کاندیداتوری آقای خاتمی و در بحبوحۀ بحث در باب ماندن یا نماندن وی و آمدن یا نیامدن مهندس موسوی، احمد زیدآبادی در مصاحبه‌ای در ضمن صحبت‌های خود به موضوعی اشاره می‌کند که آن زمان چندان محل توجه قرار نگرفت و همه از کنارش گذشتند، اما با نگاه “حال به گذشته”، و با در نظر داشتن آمار رسمیِ اعلام‌شده برای مهندس موسوی در انتخابات سال 88، نکتۀ مهمی را می‌توان از آنها دریافت. آقای زیدآبادی می‌گوید:

… در حال حاضر [آقای] خاتمی 12 تا 13 میلیون رأی دارد که این رأی ممکن است بعد از ورود قطعی او و آغاز فعالیت انتخاباتی افزایش یا کاهش پیدا کند …

در واقع آقای زیدآبادی با این سخن خود دقیقاً به پایگاه ثابت رأی تحول‌خواهان تا آن زمان [اواخر سال 87] اشاره می‌کند که با احتساب نتایج حاصل از تحلیل انتخابات سال 84 و دوره‌های پیش از آن، و در نظر گرفتن تحولات پس از آن، به طور تقریبی درست است. طبق تحلیل مذکور، تا سال 84، در خوشبینانه‌ترین حالت، سبد رأی تحول‌خواهان بین 10 تا 11 میلیون نفر بوده است؛ و می‌توان به نحو معقولی فرض کرد که طی 4 سال مدیریت از جنس مدیریت آقای احمدی‌نژاد، بر تعداد ناراضیان از گفتمان سوم تیر افزوده شده و تعدادی افراد ـ قریب به 1 تا 2 میلیون نفر ـ بخشی با قرار گرفتن در فضای دانشگاه‌ها و بخشی در اثر گسترش دسترسی به فضای مجازی (و شاید ماهواره) در این چهار سال به جمع تحول‌خواهان پیوسته باشند. ذکر این دو مورد (دانشگاه‌ها و فضای مجازی) از آن روست که ظاهراً تحول‌خواهان بیش از همه در این دو جاست که توان کادرسازی و پرورش نیروی انسانی دارند، و در عمل دانشگاه‌ها مهم‌ترین پایگاه آنهاست. به گفتۀ رئیس وقت نهاد نمایندگی ولی فقیه در دانشگاه‌ها در سال 88 “بر اساس آمارهای موجود، 70 درصد دانشگاهیان به کسی رأی داده‌اند که اکنون در رأس مدیریت کشور نیست”. از مقایسۀ آمار تعداد دانشجویان و فارغ‌التحصیلان دانشگاه با اعداد فوق واقعیت نسبتاً روشنی را در باب ارتباط مستقیم بین تحصیلات دانشگاهی و تحول‌خواهی می‌توان دریافت. بر اساس سرشماری سال 90 در کشور ما قریب به 5/4 میلیون دانشجو و نزدیک به 5/5 میلیون فارغ‌التحصیل از دانشگاه‌ها وجود دارد، و مجموع این ارقام (حدود 10 میلیون نفر) با یک عدد دیگر نیز مشابهت جالبی دارد: تعداد کاربران اینترنت که برابر با 2/11 میلیون نفر است. می‌توان گفت بخش عمدۀ این افراد کسانی هستند که از نظر سیاسی جزء بدنۀ مردمی تحول‌‌خواهان‌اند و در واقع باید گفت بخش عمدۀ بدنۀ مردمی تحول‌خواهان از این دو گروه‌اند.

20 روز مانده به انتخابات

می‌توان در خوشبینانه‌ترین حالت فرض کرد که همان طور که آقایان عبدی، قاضیان و دوستانشان (گروه تحلیل نظرسنجی‌های ستاد انتخاباتی تحول‌خواهان) در 2 خرداد 88 (20 روز قبل از انتخابات) نوشتند وضعیت آرای تحول‌خواهان 20 روز مانده به انتخابات به قرار زیر بوده است (تأکیدها از ماست):

بر اساس نتایج به دست آمده از مجموعه یافته‌های نظرسنجی‌های انجام‌شده در ماه‌های اخیر می‌توان استنباط کرد که آرای اصلاح‌طلبان مستمراً رو به رشد بوده است (…) میزان آرای اظهار‌شده در نظرسنجی‌های کنونی مؤید ترتیب و نسبت دقیق و قطعی آرای نهایی نامزدهای مورد نظر در روز انتخابات نیست. روند تغییرات آراء حاکی از ظرفیت نامزدهای اصلاح‌طلب برای افزایش یا حفظ آرای کنونی‌شان است. بر اساس نتایج به دست آمده و با فرض تداوم چنین روندی، دومرحله‌ای شدنانتخابات محتمل‌تر به نظر می‌رسد. با این همه، برای اظهارنظر قطعی‌تر باید منتظر فعالیت‌های انتخاباتی نامزدها در روزهای آینده بود.

و نیز آقای قاضیان دو سال پس از انتخابات در مصاحبه‌ای اعلام کرد:

نظرسنجی‌های پیش از انتخابات نشان می‌داد که آقای احمدی‌نژاد نزدیک به ۶۰ درصدآرای روستاها و نیمی از آرای شهرها را به دست خواهد آورد. بنابراین می‌شد حدس زد که دست کم حدود نیمی از آرا را از تمام طبقات و عمدتاً طبقات محروم جامعه در اختیار دارد.

بر این اساس، به نظر می‌رسد با شکل‌گیری تدریجی فضای انتخاباتی تا اواسط خرداد، مهندس موسوی توانسته بود غیر از قریب به حداقل 11ـ12 میلیون رأی از سبد آرای تحول‌خواهانه، چند میلیون از آرای شناور را نیز جذب خود کند و به این ترتیب رقابت نزدیکی بین او و آقای احمدی‌نژاد در گرفته بود که ممکن بود انتخابات را به دور دوم بکشاند. می‌توان گفت این بخش از آرای شناور به دلیل زیر سؤال رفتن گفتمان موجود در قوۀ مجریه و نگاه انتقادی مجموعۀ تحول‌خواهان جذب سبد رأی مهندس موسوی شدند، اما به نظر می‌رسد اتفاقی این روند صعودی را متوقف و حتی معکوس کرد: مناظرۀ جنجالی 13 خرداد 88 بین مهندس موسوی و آقای احمدی‌نژاد 10 روز مانده به روز رأی‌گیری. در واقع تیم آقای احمدی‌نژاد با همدستی حزب پادگانی برای اولین بار در تبلیغات انتخابات ریاست‌جمهوری مناظرۀ زندۀ کاندیداها را طراحی کردند، و ستادهای آقای احمدی‌نژاد شروع به تبلیغ وعدۀ افشاگری در بین مردم کردند. در شب مناظره، آقای احمدی‌نژاد با گره زدن هویت هر سه کاندیدای رقیب به آقای هاشمی ـ که از دید بخش زیادی از مردم نماد اشرافیت و حاکمیت سلطانی به شمار می‌رود ـ ضمن مظلوم‌نمایی، بسیاری از عقده‌های فروخوردۀ این بخش از مردم را نمایندگی کرد و به زیرکی تمام توانست خود را قهرمان مبارزه با رانت‌خواران، غارتگران بیت‌المال، و شبکۀ هزارفامیل حاکمیت سه دهۀ اخیر “جلوه دهد” و به این ترتیب علاوه بر جذب بخشی از آرای شناورِ مهندس موسوی (و ریزش آنها تا حد 13.5 میلیون) بخشی از آرای خاموش را نیز به شرکت در انتخابات ترغیب کند و به صحنه آورد، به طوری که درصد مشارکت این دوره به بی‌سابقه‌ترین میزان خود در تاریخ جمهوری اسلامی رسید. بی‌سابقه‌ترین کاری که در طول تاریخ انتخابات بعد از انقلاب انجام گرفت بی‌سابقه‌ترین درصد مشارکت را نیز آفرید. باید توجه داشت که به اعتقاد برخی تحلیلگران در هیچ انتخاباتی در دنیا درصد مشارکت به بیش از 92ـ93 درصد نخواهد رسید و اگر آماری بالاتر از این ارائه شد محل تردید است. بنابراین مشارکت نزدیک به این سطح (85 درصد)، که کمتر کسی در اصل آن تردید کرده است، از دوقطبی بودن شدید انتخابات و به صحنه آمدن بخش عمدۀ آرای خاموش حکایت دارد. در واقع در این انتخابات بیشتر کسانی که امکان شرکت در انتخابات داشتند در آن شرکت کردند و فقط 7 تا 8 درصد افراد نتوانستند یا نخواستند رأی بدهند.

از مقایسۀ درصد مشارکت در سال 88 (85 درصد برابر با 39.3 میلیون نفر) با متوسط درصد مشارکت در 9 دورۀ قبل (65 درصد) و افزایش 20 درصدی آن، و نیز در نظر داشتن این نکته که در مقایسه با دور قبل تعداد واجدان شرایط به دلیل افزایش سن قانونی رأی‌دهندگان (از 15 به 18 سال تمام) تقریباً ثابت مانده بود، می‌توان دریافت که 20 درصدِ اخیر (بیش از 9 میلیون نفر) جزء آرای “خاموش” بوده‌اند؛ یعنی کسانی بوده‌اند که فقط در “حالتی خاص” نظیر انتخابات سال 76 یا 88 میل به شرکت پیدا می‌کنند. از این بین، قریب به 2.5 میلیون نفر پیش‌تر در انتخابات سال 76 نیز شرکت کرده بودند و پس از دو دوره غیبت (سال‌های 80 و 84) در سال 88 بار دیگر با دیدن وضعیتی شبیه سال 76 به میدان آمده‌اند، و بقیه کسانی هستند که در هیچ یک از دوره‌های قبل در انتخابات شرکت نکرده‌اند اما از همان منطق پیروی می‌کنند (و احتمالاً از انباشت رأی‌اولی‌هایی بوده‌اند که در دوره‌های سابق در انتخابات شرکت نمی‌کرده‌اند).

به این ترتیب می‌توان گفت آقای احمدی‌نژاد توانست با به چالش کشیدن 24 سال از تاریخ انقلاب (6 دوره دولت‌های آقایان موسوی، هاشمی و خاتمی) کاری کند که بخش اعظم این رأی‌دهندگانِ خاموش (که با داغ شدن انتخابات به رأی شناور تبدیل شده بودند) با او احساس “هم‌هویتی” کنند و بدون در نظر گرفتن ملاک‌هایی از قبیل کارآمدی، توان مدیریتی، تخصص، شایسته‌سالاری، تجربه و سایر ملاک‌هایی که علی‌القاعده باید در انتخاب رئیس‌جمهور تأثیرگذار باشد به وی رأی دهند. و همین منطق در رأی دادن به آقای احمدی‌نژاد بود که برای نخبگان جامعه بهت‌آور و غیرمنتظره بود. بسیاری توقع نداشتند بخش زیادی از مردم ایران با چنین ملاکی دست به انتخاب بزنند و بر خلاف منافع بلندمدت و حتی کوتاه‌مدت خود عمل کنند. اما به تعبیر آقای آرش غفوری در “هاشمی و قمار یک دلاری” اشتباه رایج ما سیاستمداران این است که گمان می‌کنیم مردم همیشه از روی محاسبۀ سود و زیان شخصی یا جمعی دست به انتخاب می‌زنند و رأی می‌دهند در حالی که ـ همان طور که حتی انتخابات آمریکا نشان می‌دهد ـ در بسیاری از موارد مردم به کسی روی می‌آورند که احساس می‌کنند با او “هویت” مشترکی دارند. این قاعده به یک سان در انتخابات سال 76 و 88 نقش‌آفرین شد و در هر دو دوره بخش اعظم آرای شناور و آرای خاموش را (که با دیدن کاندیدایی “هم‌هویت” با خویش به صحنه آمده بودند) به سوی فردی هدایت کرد که بیش از همه با “الیگارشی نظام” به مخالفت برخاسته بود، یک بار به سوی آقای خاتمی و بار دیگر به سوی آقای احمدی‌نژاد. در هر دوی این دوره‌ها درصد مشارکت نسبت به متوسط مشارکت در دوره‌های پیش از خود حدود 20 درصد افزایش داشت (در سال 76 از متوسط 60 به 80 درصد و در سال 88 از متوسط 65 به 85 درصد رسید) و در هر دو دوره بین 8ـ9 میلیون نفر از کسانی که 4 سال قبل از آن در انتخابات شرکت نکرده بودند پای صندوق‌های رأی آمدند. بد نیست یک بار دیگر با پیش چشم داشتن انتخابات سال 88 هشدار آقای حجاریان را در تحلیل انتخابات سال 76 مرور کنیم (افزوده‌ها [] از ماست):

همه محتاجند تا از دریای مواج انتخابات دوم خرداد [و انتخابات سال 88]، گوهر‌های عبرت را صید کنند و خوشا به حال آنان که جرئت غواصی عمیق‌تری را به خود می‌دهند و مرواریدهایی گرانبها را نصیب خود می‌کنند (…) پیش‌بینی‌ناپذیر بودن و شگفتی‌آفرینی سیاسی در ایران کنونی هرچند گه‌گاه [مانند سال 76] ثمرات مبارکی را به دنبال دارد اما علی‌الاصول پدیده‌ای میمون نیست [همانند سال 88] (…) [در سال 76 و نیز 88] بیش از نیمی از مردم تنها در ماه آخر به تصمیم رسیدند و نظرسنجی‌ها هم مبین آن است که نرخ آرای شناور و سیال در این [دو] انتخابات بالا بوده است. توده‌وار بودن بخش‌هایی از جامعۀ ما استعداد هر نوع شگفتی‌آفرینیدیگر [انتخاب شخصی همانند احمدی‌نژاد در انتخابات 92] را هم دارد.

بر اساس آنچه گفته شد می‌توان ترکیب آرای آقای احمدی‌نژاد و مهندس موسوی در این انتخابات را با تقریب نسبتاً خوبی به صورت زیر تصویر کرد:

آقای احمدی‌نژاد:

ـ قریب به 7 میلیون رأی اصولگرایی از دورۀ قبل (درصد کمی از آرای اصولگرایی جذب آقای رضایی شد)؛

ـ حدود 9ـ10 میلیون رأی شناور از دورۀ قبل (که در سال 76 و 80 نیز به آقای خاتمی رأی داده بودند)؛

ـ قریب به 7 میلیون رأی خاموش (که 2.5 میلیون نفر از آنها در سال 76 نیز به آقای خاتمی رأی داده بودند اما در سال 80 و 84 دیگر در انتخابات شرکت نکرده بودند).

آقای موسوی:

ـ قریب به 11 تا 12 میلیون رأی تحول‌خواهانه (از جمله تحریمی‌های دور دوم سال 84 در تهران)؛

ـ بین 1 تا 2 میلیون رأی شناور.

نکته‌ای که کمتر به آن توجه می‌شود این است که بعد از مناظرۀ 13 خرداد (همانند دور دوم انتخابات سال 84) فضای انتخابات به نحو بی‌سابقه‌ای کاملاً دوقطبی شده بود و لذا عمدۀ تحول‌خواهان در جبهۀ مهندس موسوی قرار گرفته بودند، و بخش اعظم آرای شناور و خاموش در جبهۀ آقای احمدی‌نژاد، لذا نمی‌توان گله کرد که چرا مجموع آرای دو کاندیدای دیگر و آرای باطله به 1.5 میلیون نفر نیز نرسیده است. به هر ترتیب، کاندیدایی که به گفتۀ آقای قاضیان طبق نظرسنجی‌های پیش از انتخابات بیش از 60 درصد رأی روستاییان و نیمی از رأی شهرنشینان را به دست آورده بود توانست با تهور تمام در مناظرۀ زنده، بخش دیگری از آرای شناور را به خود جذب کند و قریب به 7 میلیون رأی خاموش را به سود خود به میدان آورد.

خطای تحلیل‌های مبتنی بر نگاه “تهرانی” به انتخابات

موضوع دیگری که غفلت از آن باعث بسیاری از سوء تفاهم‌ها و خطاهای تحلیلی شد عدم درک تفاوت بین فضای تهران با سایر نقاط کشور بود، چیزی که در آمار استانی انتخابات با پیروزی مهندس موسوی در تهران بر خلاف سایر نقاط کشور و نیز شدت و حدت اعتراضات پس از انتخابات به خوبی خود را نشان داد. نتیجۀ نظرسنجی‌های ستاد تحول‌خواهان نشان می‌دهد که پیش از مناظرۀ 13 خرداد در سراسر کشور، اعم از شهرها و روستاها، آقای احمدی‌نژاد با اندکی فاصله از مهندس موسوی پیش بوده است،اما در تهران،در 10 روز آخر، [یعنی پس از مناظره] مهندس موسوی از آقای احمدی‌نژاد پیش افتاده است، و این نبود جز به سبب دوقطبی شدن شدید انتخابات و رقم زدن دو فضای متفاوت در تهران و سایر نقاط کشور. پس از مناظره، بخش اعظم آن عده از تحول‌خواهان تحریمی که در دور دوم سال 84 حاضر نشده بودند در برابر آقای احمدی‌نژاد به آقای هاشمی رأی دهند (قریب به 5/1 میلیون نفر) به میدان آمدند و فضای تهران را به سمتی دیگر بردند، و از طرف دیگر در بقیۀ نقاط کشور موج آرای شناور و خاموش فضا را به سود آقای احمدی‌نژاد و به گونه‌ای دیگر رقم زدند. این عده از تحریمی‌ها به همراه سایر تحول‌خواهانی که در سال 84 در انتخابات شرکت کرده بودند رأی 2 میلیون و 166 هزار نفری مهندس موسوی در شهر تهران را شکل دادند و او را در این شهر از آقای احمدی‌نژاد پیش انداختند(جالب اینجاست که آرای مهندس موسوی ـ همانند آرای آقای معین در سال 84 ـ در برخی شهرهای سنی‌نشین استان کردستان و سیستان و بلوچستان نیز از آرای رقیب خود پیشی گرفته است و این از منطق واحد مردمان این مناطق در کنش انتخاباتی‌شان حکایت دارد).

به همین سبب بود که پس از اعلام نتایج انتخابات آنان که در فضای تهران تنفس می‌کردند واقعیت را به گونه‌ای دیگر می‌دیدند و از واقعیت ساری و جاری در کل کشور تصوری نداشتند، و بالعکس، آنها که در تهران نبودند، بالاخص آرای شناور و خاموش، عمدتاً انتخابات را تمام‌شده می‌دانستند و دفتر سیاست را بسته بودند، و از آنچه در تهران می‌گذشت (جز تصویر شبح‌وار ناقصی که از طریق صداوسیما یا ماهواره‌ها دریافت می‌کردند) چیزی نمی‌دانستند و اصلاً فرصت و انگیزۀ پیگیری نداشتند. همین بود که شدت اعتراضات در تهران بسیاری را به اشتباه انداخت و آن را بدون دلیلی موجه و با دیدن چند فیلم از اعتراضات پراکنده در برخی شهرها به کل کشور تعمیم دادند و از “خیزش عظیم مردم ایران” سخن گفتند. بعضی گفتند “آیا حضور 3 میلیون نفر در خیابان‌های تهران در روز 25 خرداد ـ به اعتراف شهردار “اصولگرای” تهران ـ نمی‌تواند نشانه‌ای از برتری عددی هواخواهان دوگانۀ موسوی‌ـ‌کروبی باشد؟”. آری، در تهران این گونه بود اما نه در کل کشور. حتی در خود تهران هم این تفاوت فضا بین شمال و جنوب میدان انقلاب مشهود بود. خیابان‌های بالای میدان انقلاب در روزهای مختلف تجمعات اعتراضی مملو از جمعیت معترض و درگیری نیروهای یگان ویژه و بسیج با آنها بود اما چند خیابان پایین‌تر خبری نبود و شهر در وضعیت عادی به سر می‌بُرد، هرچند در عاشورای 88 و 25 بهمن 89 جمعیتی بیشتر و خیابان‌های بیشتری محل اعتراض و سرکوب قرار گرفته بود. اما به هر حال،به جز تهران، در بقیه شهرهای مهم کشور صرفاً شاهد اعتراضاتی گسسته و نه چندان گسترده بودیم.

می‌توان این تفاوت فضا را ـ که ناشی از تفاوت نوع نگاه و فضای ذهنی بخش‌های مختلف مردم است ـ با تفاوت فضای ذهنی تحریمی‌های دور دوم انتخابات سال 84 و سایر مردم قیاس کرد. در سال 84 آن عده از تهرانی‌های تحول‌خواه (قریب به 1.5 میلیون نفر) ـ و غیرتهرانی‌های همفکر آنها ـ که در دور دوم شرکت نکردن را بر شرکت کردن (و رأی دادن به آقای هاشمی) ترجیح دادند فضای ذهنی‌شان با بقیۀ مردم تهران و مردم سایر نقاط کشور متفاوت بود و در نتیجه کنش سیاسی متفاوتی از خود بروز دادند. و همین فضای ذهنی بود که به طور ناخودآگاه رأی آوردن آقای احمدی‌نژاد آن هم با آن رأی بهت‌آور را هضم نمی‌کرد و پذیرفتنی نمی‌دید. به گفتۀ حسین قاضیان “زندگی در دنیای رسانه‌ای‌شده” و در نظر نگرفتن پیامدهای آن برای شناخت‌های ما، و نیز “شدت نفرت” از ساختار موجود، و “آرزواندیشی به جای واقع‌نگری”، هر سه نقش مهمی در این تصویر‌پردازی‌های دور از واقعیت اما خشنود‌کننده داشته‌اند. به نظر می‌رسدآنها که در این فضا به سر می‌برند اگرچه زبده‌ای از نخبگان و فرهیختگان جامعه‌اند اما منعکس‌کنندۀ وضع عمومی کشور نیستند و از نظر سیاسی و حتی فرهنگی و اجتماعی متوسط حال و هوایکشور را نمایندگی نمی‌کنند. علی‌الخصوص، گروهی که در فضای مجازی فعال‌اند بخش خاصی از جامعه هستند.یعنی گذشته از اینکه به نظر می‌رسد تا حد زیادی از آنچه در فضای کلیِ کشور می‌گذرد فاصله دارند، در یک دایره بسته در درون شبکۀدوستانشان می‌گردند و با خارج از این شبکه ارتباط چندانی ندارند. ارزیابی آنها عمدتاً از درون است نه از بیرون و معمولاً نمی‌توانند تصور جامعی از فضای کلی کشور داشته باشند. این فاصله گرفتن از فضای کلیِ جامعه بزرگ‌ترین آفت فضای مجازی است و می‌تواند موجب سوء تفاهم‌ها و برداشت‌های نادرستی شود که تأثیر نامطلوب خود را بر کنش سیاسی تودۀ نخبه و تحصیلکرده بگذارد.

از کسانی که چنین تحلیلی از انتخابات سال 88 برای‌شان ناپذیرفتنی و هضم‌نشدنی است باید پرسید اگر افزایش 7 میلیونی رأی آقای احمدی‌نژاد در سال 88 و رسیدن آن به 24.5 میلیون (که فقط 3 میلیون بیشتر از آخرین رأی آقای خاتمی در سال 80 است) سنگین می‌نماید، کاهش آرای اصلاح‌طلبان از 21.6 میلیون (دور دوم آقای خاتمی در سال 80) به کمتر از 11 میلیون در سال 84 (مجموع آرای آقایان هاشمی و معین در دور اول) چگونه باید تبیین کرد؟ آیا با در نظر گرفتن افزایش 4 میلیون نفری واجدان شرایط طی 8 سال (از سال 80 تا 88) و نقش‌آفرینی بالای 50 درصد آرای شناور و خاموش در دوره‌هایی که انتخابات دوقطبی می‌شود و نیز نوع نگاه بخش زیادی از مردم به آقای هاشمی و کاری که آقای احمدی‌نژاد در مناظرۀ 13 خرداد کرد نمی‌توان انتظار داشت این امر در سال 88 نیز تکرار شود؟ چرخش 10 میلیون رأی شناور در دور دوم انتخابات سال 84 به سوی آقای احمدی‌نژاد در حالی صورت گرفت که هنوز سخنی از آقای هاشمی، فرزندانش، آقای ناطق نوری و فرزندش، آقای شهرام جزائری و سیصد میلیون تومان مذکور، آقای کرباسچی و همسرش، آقای صفایی فراهانی، خانم رهنورد و مدرک تحصیلی‌اش، دختر آقای هاشمی و سخنرانی‌اش در ستاد مهندس موسوی، همسر آقای قبه، مافیای قدرت و ثروت، زندان در بنیاد شهید، خانۀ آقای کروبی، و موارد کذایی دیگر به میان نیامده بود. تقابل عملیِ آقای هاشمی و احمدی‌نژاد در سال 84 جلوۀ کم‌رنگ و ضعیفی از تقابلی بود که در سال 88 به تمام و کمال ظهور یافت. با مناظره‌ای که بیش از 50 میلیون بیننده در ایران داشته و خیابان‌های شهرهای کشور را از جمعیت خالی کرده است چنان مواجه می‌شویم که گویی حرف خاصی زده نشده و تابویی شکسته نشده است!

برای درک تأثیر این مناظره بر روح و روان 17 میلیون رأی‌دهندۀ سابق به آقای احمدی‌نژاد (اعم از اصولگرا و شناور) و چند میلیون رأی‌دهندۀ خاموش که به تازگی با این مناظره فردی”هم‌هویت” با خویش یافتند و به عرصه کشیده شدند کافی است با در نظر داشتن نکات مذکور در این تحلیل در خصوص مشخصات تودۀ خاکستری جامعه (از جمله وجود قریب به 10 میلیون بیسواد مطلق و 20 میلیون کم‌سواد در کشور) و ذهنیت آنها نسبت به نوع حاکمیت در جمهوری اسلامی (که آن را مافیای قدرت و ثروت و رانت‌خواری و سوء استفاده از بیت‌المال و روابط فامیلی می‌بینند)، و با توجه به سطح اطلاعات سیاسی‌ـ‌اجتماعی تودۀ خاکستری و نوع مشکلاتی که با آن سر و کار دارند، نوع ادبیات طرفین مناظره را در نظر بگیرید و تصور کنید که تودۀ خاکستری در قبال آنها چه ذهنیتی پیدا خواهند کرد و به کدام سمت میل می‌کنند. این نکته را باید در نظر داشت که بخش عمده‌ای از مخاطبان این مناظرهدر غیر ایام انتخابات به دلیل مشکلات و گرفتاری‌های عدیده به هیچ وجه پیگیر مسائل و اخبار سیاسی به معنای خاص آن نیستند و چند روزی است تازه وارد فضای تبلیغاتی شده‌اند. از طرف دیگر 10 میلیون نفر از آنها 4 سال پیش به رئیس‌جمهوری رأی داده‌اند که عَلَم مبارزه با مفسدان اقتصادی را برافراشته بود و در این چهار سال در سفرهای استانی چهره‌ای “مردمی” و “پرکار” از خود “نشان” داده است. فقط پاره‌هایی از صحبت‌های طرفین مناظره و اصطلاحات مورد استفادۀ آنها ذکر می‌شود (ابتدا برخی صحبت‌های آقای احمدی‌نژاد و سپس بعضی پاسخ‌ها، صحبت‌ها و نیز برخی اصطلاحات مورد استفادۀ مهندس موسوی آورده شده است):

آقای احمدی‌نژاد: خدای بزرگ را شاکرم که فرصت داد یک دوره در خدمت ملت عزیز ایران باشم و ازمردم خوبمان به خاطر همۀ حمایت‌ها و بزرگواری‌ها و همراهی‌هایشان تشکر می‌کنم … به ملت بزرگ ایران توهین شد که من بسیار متأثر شدم … چرا باید این‌قدر خودمان را شیفتۀ قدرت نشان بدهیم … بارها اعلام کردم که من همه را بخشیده‌ام اما ازتوهین به مردم، توهین به انتخاب مردم، از توهین به فهم وشعور مردم ومنافع مردم نمی‌توانم بگذرم، اجازه ندارم، مردم این اجازه را نمی‌دهند که وقتی حیثیت آنها مورد هجوم قرار می‌گیرد یک خادم آنها گذشت بکند … نمی‌توانم ازاتهامات بی‌اساسی که به ملت زده می‌شود یا توهین‌هایی که به ملت می‌شود از اینها بگذریم … پیروزی‌های بزرگ ملت را هم انکار کردند، خدمات دولت را به طور مطلق منکر شدند … بالاخره آقایون دارند همه باهم حمله می‌کنند و می‌زنند، 45 دقیقه فرصت می‌دهید سه نفر در برابر یک نفر … سه دولت پی‌درپی در برابر بنده قرار گرفته‌اند … مردم اینها را می‌دانند … بنده دربرابر یک کاندیدا نیستم، دربرابر یک مجموعه‌ای هستم که با محوریت آقای هاشمی وهمکاری آقای موسوی و خاتمی علیه بنده حرکت کردند … در این سه دوره … آرام آرام یک جریانی شکل گرفت که خود را مالک ملت،مالک انقلاب، حاکم برمردم و دستِ خودش را در بیت‌المال ومسائل کشور باز می‌دید … آنها درانتخابات قبل صف‌آرایی کردند اما ملت برآنها غلبه کرد … با حمایت مردم تا اینجا آمدیم … طراحی‌های گسترده علیه این دولت … درهمین عرصه رقابت هم رقابتی بین چهار نفر نیست، سه نفر علیه یک نفر است. همۀ حرف‌ها، حتی مناظرۀ دیشب، مناظره نبود، علیه یک نفر بود … باور ما این است که صحنه گردان اصلی آقای هاشمی است… جنابعالی فرمودید افتخارمی‌کنید به حمایت آقای هاشمی. معنایش چیست؟ بالاخره یک معنایی دارد … اتفآقا در دورۀ آقای هاشمی که حامی جناب آقای موسوی است یک موجی درمدیران درست شد که همه می‌خواستند دکترا بگیرند. چقدر از آدم‌ها دوره آقای هاشمی وموسوی همینطور رفتند دکترای قلابی گرفتند … کسی بوده فرمانده لشکر بعد در دوره آقای هاشمی و آقای خاتمی رفته در کار اقتصاد پولدار شده … جناب آقای موسوی بسیاری از مدیران شما و آقای هاشمی با دست خالی آمدند و با یک امتیاز دلار هفت تومانی و با واردات و صادرات میلیاردر شدند … پسرهای آقای هاشمی چه‌کار می‌کنند در کشور؟این هزینه سنگین تبلیغاتی شما ازکجا می‌آید؟ … مردم برای دو هکتارو چهار تا جوان بتوانند بروند سرکار لنگ‌اند … بی‌قانونی در پسران بعضی از همین آقایانی است که امروز از شما حمایت می‌کنند.پسر آقای ناطق چه‌طوری میلیاردر شد؟ خود آقای ناطق چه‌طوری دارد زندگی می‌کند؟ اینها حامیان شما هستند … یک عده ببرند بقیه محروم باشند من با اینها مخالفم … استات اویل بی‌قانونی است که طرف می‌آید اینجا محاکمه می‌شود و محکوم می‌شود از زندان فراری داده می‌شود و می‌رود خارج و تهش پسر آقای هاشمی است … شما سخنرانی دخترآقای هاشمی درجلسه‌ای که همسرشما وجناب آقای خاتمی هم حضور دارند را ببینید. ایشان قشنگ تشریح می‌کند و می‌گوید دورۀ اصلاحات ادامۀ راه سازندگی است … ما آقای موسوی را می‌خواهیم برای اینکه استمرار همان راه است. یعنی اشرافیتی که جناب آقای هاشمی دراین کشور پایه‌گذاری کرد، قرار است ادامه پیدا بکند … گزینش‌ها را امام در زمان چه کسی منحل کرد؟ در زمان ما یا زمان شما؟ … چرا در زمان آقای هاشمی که تورم شد 49 درصد احساس نگرانی نکردید؟ … شما چهار تا شهرستان و استان رفتید بنده همۀ ایران را دیده‌ام … چرا شما خیال می‌کنید آنها که برای شما جمع می‌شوند فقط آدم هستند و مردم ایران هستند؟ … از ملت عزیز می‌خواهم که اجازه دهند این خادم کوچک تا 4 سال آینده خادمشان باشد.

مهندس موسوی: آقای هاشمی و آقای خاتمی اشخاص بزرگی هستند … آقای هاشمی، گفتم، مرد بزرگی است، امام هم راجع به ایشان صحبت کرده بود، نقاط ضعف و قدرتش را ایشان می‌تواند صحبت بکند … یکی از مشکلات صحبت کردن با آقای احمدی نژاد همین‌ها است. یک چیزهایی است که یک کمی غیرعادی و غیرمنتظره است … من بدون اینکه بخواهم از آنها دفاع بکنم واقعاً به آنها حق می‌دهم که از دست شما عصبانی باشند … مردمی که این صحنه را نگاه می‌کنند این را نپذیرند از رئیس‌جمهورشان که یک شهروند را شما فکر نمی‌کنید که آقای هاشمی چه کارکرده در این مملکت؟ یا آقای خاتمی چه کارکرده؟ رئیس‌جمهور بودند؟ کی بودند؟ ولی شما به عنوان یک شهروند هم باید به ایشان حق بدهید در جایی که نمی‌توانند از خودشان دفاع بکنند، در یک جمع 50 میلیونی که حداقل امروز مردم دارند این صحنه را نگاه می‌کنند، شما متهم می‌کنید، اسم خانواده‌شان را می‌برید، بچه‌هایشان را نام می‌برید، کسان دیگری را نام می‌برید … مردم را خوار کردن و برای یک نامه به دنبال ماشین خود کشیدن به عنوان اینکه ما سیاست رو در رو با مردم داریم …

برخی اصطلاحات به کار رفته از سوی مهندس موسوی که به نظر می‌رسد برای تودۀ خاکستری چندان مهم، ملموس یا قابل فهم نباشد:موضوع سیاست خارجی و بحث مسافرت آقای احمدی‌نژاد به عراق و ادعای ربوده شدن او … مسئلۀ عربستان … حیثیت جمهوری اسلامی … عزت در سیاست خارجی … ماجرای هولوکاست … مدیریت هیجانی بی‌ثبات، نمایشی و شعاری … ماجراجویی و بی‌ثباتی، رفتارهای نمایشی و قهرمان‌نمایی، خیال‌بافی و خرافه‌گرایی … گردشگری … بی‌اعتنایی آشکار به احکام قانون دادگاه‌ها … خودمحوری و قانون‌گریزی … سطحی‌نگری و روزمرگی … متانت رفتارهای منطقی و کارشناسی‌شده … عدم امنیت ذهنی … تحقیر در سطح بین‌المللی … بی‌اعتبار شدن گذرنامه‌ها … واقع‌بینی و خرافه‌ستیزی … قانونگرایی و اتکا به خرد جمعی … دوراندیشی وآینده‌نگری … کیس به کیس … اسطوره‌پردازی … همبستگی ملی … دانشجویان ستاره‌دار … مجوز چاپ کتاب … هنجارهای بین‌المللی … استبداد صغیر … خودداری از اجرای برنامه چهارم توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی … انحلال غیرقانونی شوراهای عالی … بخش خصوصی … انحلال سازمان برنامه و بودجه … مسئله امور استخدامی و برنامه و بودجه … قانون مالیات مستقیم … عدم اجرای قانون مدیریت خدمات کشوری … الحاق غیرقانونی سازمان حج وزیارت به سازمان میراث فرهنگی … هرشهروند یک ستاد … فرمان هشت ماده‌ای حضرت امام … عدم تشکیل شورای پول واعتبار … سیاست قجری … میرزا آقا آغاسی … سازمان برنامه مدیریت وبرنامه‌ریزی .

حال داوری کنیم که تودۀ خاکستری با کدام طرف بیشتر ارتباط برقرار می‌کند و احساس “هم‌هویتی” می‌کند؟ چه توقعی هست که 10 میلیون بیسواد و 20 میلیون کم‌سواد دریابند که آقای احمدی‌نژاد با زیرسئوال بردن هولوکاست، اسرائیل را از انزوا خارج و موقعیت ایران را در سطح بین‌المللی مخدوش کردهاست؟ یا بفهمند که چرا مهندس موسوی احساس خطر کرده است؟ چه توقعی هست که این عده بین دریای نجابت و ادب، و کوه سیاست‌بازی و ماکیاولیسم دومی را انتخاب نکنند، آن هم وقتی 24 بار نام آقای هاشمی به عنوان صحنه‌گردان اصلی ماجرا برده شده است؟ بخشی از بهت و ناباوری ما نخبگان از مواجهه با نتیجۀ انتخابات ناشی از همین توقعات نابجا از جامعۀ ایران است. این همان بی‌رحمیِ واقعیت است که “نگاه تهرانی” به جامعۀ ایران از آن غفلت می‌کند و در محاسبات و معادلات دخالتش نمی‌دهد. از کوزه برون همان تراود که در اوست.

*****

تحلیل فوق نشان می‌دهد 15 درصد از مردم ایران (آنها که حتی در انتخابات سال 88 شرکت نکردند) سال‌هاست در هیچ انتخاباتی شرکت نکرده‌اند ( و بخشی از آنها درصدی از رأی‌اولی‌ها هستند که به تبع نسل پیش از خود در انتخابات شرکت نمی‌کنند) و در واقع به عللی اصلِ “سیاست” را از بیخ و بن تحریم کرده‌اند. به احتمال زیاد این عده “امکان” یا “انگیزۀ” شرکت در انتخابات ندارند. صرف نظر از بحث “امکانِ” شرکت در انتخابات، که در هر دوره در مورد درصدی از این افراد صادق است، در باب “انگیزۀ” این عده می‌توان گفت شاید بخشی از آنها از دو دهک بالای درآمدی باشند که ـ به هر دلیل ـ شرکت در انتخابات را به هیچ وجه در وضع خود تأثیرگذار نمی‌بینند، وگرنه اگر کسی عملی را در زندگی خود (یا حتی دیگران) واجد تأثیر بداند و وجدان اخلاقی بیداری داشته باشد بعید است از انجام آن خودداری کند. شاید بخشی از آنها همچنان از طرفداران نظام شاه یا گروه‌های حذف‌شده از ابتدای انقلاب‌اند. شاید بعضی از آنها در زمان شاه هم در هیچ انتخاباتی شرکت نمی‌کرده‌اند و اکنون نیز همچنان بر همان روش سلوک می‌کنند.

اما، غیر از این 15 درصد، چیزی در حدود 40 درصد از مردم جامعۀ ایران (با کسر سهم تحول‌خواهان و اصولگرایان) جزء آرای شناورند و از منطق سومی تبعیت می‌کنند که بر اساس آن گاه تحول‌خواهان و گاه اصولگرایان مصداق کاندیدای مطلوب تشخیص داده می‌شوند. به این ترتیب، در هر انتخاباتی، تحول‌خواهان و اصولگرایان ـ حتی به فرض اجماع و وحدت نظر در بین خود بر سر کاندیدای واحد ـ نمی‌توانند به تنهایی و بدون جذب و جلب این آراء پیروز شوند. چرخش این آراء به سمت هر یک از دو جبهه تعیین‌کنندۀ نتیجۀ انتخابات است. اینجاست که شناخت نوع رفتار این بخش از مردم و ملاک‌هایی که برای انتخاب کاندیدا دارند، و نیز اولویت‌بندی این ملاک‌ها نزد آنها، مهم جلوه می‌کند. معتقدیم بزرگ‌ترین مشکل اکثر گروه‌های سیاسی در کشور ما عدم شناخت کافی از این بخش از جامعه و به تبع عجز از درک نحوه و نوع کنش سیاسی آنهاست. شاید علت‌العلل این عدم شناخت غلبۀ نگاه “سیاسی” بر نگاه “جامعه‌شناختی” است. کنش سیاسی فعالان سیاسی مبتنی بر “تحلیل” آنها از وضعیت جامعه است و تحلیل‌شان باید مبتنی بر “شناخت” آنها از جامعه باشد، اما برای شناخت درست و واقع‌بینانه نخست باید جامعه”شناسی”کرد و سپس تحلیل سیاسی. با نگاه سیاسیِ صرف نمی‌توان هیچ جامعه‌ای را شناخت. دربارۀ این بخش از جامعه نباید صرفاً با ملاک‌هایی که در ذهن ما سیاسیون است داوری کرد و گمان کرد که آنها نیز با مجموعۀ پیش‌فرض‌ها و اطلاعاتی که “در ذهن ماست”به اوضاع جامعه و جهان نگاه می‌کنند و تصمیم می‌گیرند. باید به درون پوست آنها رفت و از پشت عینک آنها به واقعیات نگریست. نمونۀ خوب این قبیل تحلیل‌های جامعه‌شناختی را در تحلیل آقای رحمان خاکبان از نتایج انتخابات سال 84 و نیز آسیب‌شناسی جنبش سبز توسط آقای حسین قاضیان می‌توان دید. (+ و + و + و +) به نظر می‌رسد تیم آقای احمدی‌نژاد با شناخت نسبتاً خوبی از این واقعیات توانست در سال 88 با حمایت حاکمیت و با برنامه‌ای حساب‌شده و مرحله به مرحله ـ و البته با زیر پا گذاشتن بسیاری از اصول اخلاقی ـ خود و رقیب خود را در چشم این بخش از مردم به گونه‌ای دیگر جلوه دهد و آرای آنها را به سمت خود جلب کند. مطمئناً انتخابات آینده نیز صحنۀ برنامه‌ریزی حساب‌شدۀ این گروه خواهد بود و مواجهۀ هوشمندانه و حساب‌شده با آن برای پیروزی تحول‌خواهان در انتخابات ضروری است. حتی با فرض حضور آقای خاتمی شرایط با سال 76 بسیار متفاوت است و خام‌اندیشی است اگر بپنداریم همانند سال 76 با نشستن و دورادور نظاره کردن، کاندیدای حداکثری تحول‌خواهان به سادگی پیروز خواهد شد، مضافاً بر اینکه بنا نیست ما نیز همانند تیم آقای احمدی‌نژاد اخلاق را نادیده بگیریم؛ و این کار را دشوارتر می‌کند. در عین حال کسانی مانند مهاتما گاندی نشان داده‌اند که می‌توان در سیاست بین هوشمندی سیاسی و اخلاق و بین طراحی حساب‌شده و پایبندی به مبانی و اصول جمع کرد. معتقدیم انتخابات آینده از جمله فرصت‌هایی است که اگر غنیمتش نشمریم و از آن استفاده نکنیم به تهدیدی برای منافع ملی بدل می‌شود و باعث به محاق رفتن چندسالۀ تحول‌خواهان و آرمان‌های صدساله‌شان خواهد شد. کنش هوشمندانه و واقع‌بینانه می‌تواند از بدل شدن این فرصت به تهدید جلوگیری کند به شرطی که واقع‌بینی را به جای آرزواندیشی و هوشمندی را به جای خام‌اندیشی بنشانیم.

خاتمه

آیا واقعیاتی که در این جستار به شرح آمد ـ و بررسی‌های آماری نشان می‌دهد این واقعیات روابط دقیق و نسبتاً ساده‌ای با یکدیگر دارند ـ نشان نمی‌دهد که انتخابات ریاست جمهوری در جمهوری اسلامی (در تمام دوره‌ها) بدون تقلبِ تأثیرگذار برگزار شده است (که صد البته این غیر از بحث آزاد بودن یا نبودن آنها، به دور از مهندسی بودن یا نبودن آنها، و نیز سالم بودن یا نبودن سایر انتخابات اعم از مجلس، شوراها و خبرگان است) و یا لااقل انتظار حصول نتایجی مانند نتایج اعلام‌شده در انتخابات سال ۸۸ از جامعه ایران دور از انتظار نیست؟ آیا آقای احمدی‌نژاد در همان قسم انتخاباتی پیروز نشده است که زمانی دیگر آقای بنی‌صدر و روزگاری آقای خاتمی علی‌رغم میل باطنیِ بخشی از حاکمیت پیروز شده است؟ آیا اکنون نیز (همانند زمان پیروزی آقای خاتمی در سال‌های ۷۶ و ۸۸) انتخابات ریاست‌جمهوری راهی برای تحمیل خواست مردم بر نظام جمهوری اسلامی است؟ آیا تنها روزنۀ جمهوریت در جمهوری اسلامی (که عده‌ای با طرح بحث نظام پارلمانی در صدد ذبح کامل آن هستند) همچنان باز است؟ حقیقت هر چه باشد “نجات‌بخش” خواهد بود.

بسیاری از باورهای عمومی، باورهایی نادرست و از مقولۀ توهمات‌اند، اما، در عین حال، بر اعتقاد به آنها آثار روانی مثبتی مترتب شده است، به طوری که چه بسا پذیرفتننادرستی این باورها به سختی ممکن باشد. اما اگر در محاسباتمان بیشتر نگاه بلندمدت داشته باشیم (که ظاهراً موظف به همین کاریم) می‌توان گفت که، روی هم رفته، دانستن حقایق، در قیاس با گرفتار تصورات نادرست بودن عقلانی‌تر و سودمندتر است. اگر شهروندان یک جامعه احتمال بدهند که سیاستمداران،ولو به خطا، گاهی بعضی از حقایق را یا آنچه را پیش‌تر حقیقت می‌پنداشته‌اند و اکنون خطامی‌دانند از آنان کتمان می‌کنند اعتماد خود را به آنان از دست خواهند داد و این در بلندمدت نه به مصلحت آنان است و نه موافق حقیقت. از توانایی شگفت‌انگیزی که انسان در انطباق دادنخود با وضع جدید دارد نیز غافل نباید شد. درست است که اطلاع بر بسیاری از حقایق و نادرست بودن برخی تصورات سابق، بیدرنگ و موقتاً، باعث پریشانی خواهد شد اما انسان همواره می‌تواند، دیر یا زود و کم یا بیش، خود را با وضع جدید انطباق دهد، یعنی راه‌هایی برای هماهنگ شدن با این واقعیت جدید بیابد. در این صورت، کیست که نپذیرد که وضع جدید بهتر از وضع سابق است؟

پیش‌بینی و هشدار

اگر بخواهیم بر اساس آنچه تا بدین‌جا تصویر شد در خصوص انتخابات آتی دست به پیش‌بینی بزنیم، بیش از آنکه بتوان سخنی جامع، قطعی و یقینی گفت فقط می‌توان پاره‌ای نکات را که حاصل تحلیل‌های فوق است جمع‌بندی کرد و با در نظر داشتن آنها در هر وضع و حالی بسته به شرایط روز تاکتیکی متناسب با آن وضعیت اتخاذ کرد. در واقع چون هنوز کاندیداهای قطعی مشخص نشده‌اند و فضای انتخاباتی ـ و در واقع فضای “انتخاب”ـ شکل نگرفته است بیش از آنکه بتوان در باب آینده سخن گفت می‌توان گفت که چه واقعیاتی از گذشته در انتخابات آتی مؤثر خواهند بود و با مفروض گرفتن حالتی که از همه بیشتر احتمالش می‌رود، تا جایی که بتوان از پیش‌بینی سخن گفت، نکاتی را استنتاج کرد. هیچ انتخاباتی از صفر آغاز نمی‌شود، نه برای مردم، نه برای کاندیداها، نه برای احزاب، گروه‌ها و جریان‌های سیاسی، و نه برای حاکمیت. بار گذشته بر دوش آینده تحمیل می‌شود و گذشته خود را در آینده استمرار می‌بخشد، البته با تغییراتی که ناشی از همان تجربه‌های گذشته است.

نخست در باب درصد آرای تحول‌خواهانه، اصولگرایانه، شناور، و خاموش تا مقطع زمانی حاضر. در برآوردی تقریبی می‌توان گفت در چهار انتخابات گذشته درصد آرای چهارگانه به صورت زیر بوده است (درصد مذکور در هر ردیف به نسبت کل واجدان شرایط در هر دوره است):

02

شاید بتوان نکات زیر را از جدول فوق نتیجه گرفت:

از آنجا که تعداد آرای تحول‌خواهان در جامعه در کل رو به افزایش بوده و تعداد آرای اصولگرایان افزایش چندانی نداشته است می‌توان گرایش کلی جامعه را رو به سوی تحول‌خواهی و زایش نیروهای تحول‌خواه دانست. مشاهدات میدانی نشان می‌دهد ریزش آراء در کل از سمت اصولگرایی به سمت تحول‌خواهی است (ولو با سرعت کند) و این روند در بلندمدت برای تحول‌خواهان امیدبخش است. از سوی دیگر نمی‌توان از ریزش آرای شناور به سمت تحول‌خواهان سخن گفت، زیرا، طبق برخی یافته‌های روانشناختی، تحلیل سیاسی افراد معمولاً تا سن 24 سالگی شکل می‌گیرد و بعداً کمتر دچار تغییر می‌شود. می‌توان گفت “منطق” رأی دادن هر کس تا این سن شکل گرفته (و گروه سیاسی وی مشخص شده است) و چون بعد از این سن افراد کمتر در معرض آموزش جدید یا مطالعۀ زیاد قرار می‌گیرند در تحلیل سیاسی آنها تغییر عمده‌ای رخ نمی‌دهد، مگر به واسطۀ تجربۀ چند دهه زندگی و اخذ نتایجی از دل این تجارب یا تغییر سطح زندگی، و یا وقوع حوادث سیاسی شگرف. بر این اساس، نباید گمان کرد که بدون کار فرهنگی عمیق و گسترده به زودی زود تغییر چندانی در ترکیب سیاسی جمعیت ایران پدید خواهد آمد؛ تعداد بیسوادان و کم‌سوادان فقط یکی از موانع پیش روست. از طرف دیگر، حداقل سه چیز را می‌توان کاتالیزور تغییر ترکیب جمعیت به سود تحول‌خواهان دانست: گسترش آموزش عالی، بالا رفتن سطح رفاه اقتصادی (که موجب افزایش نسبت جمعیت متوسط در جامعه می‌شود)، افزایش دسترسی به دنیای آزاد اطلاعات (بالا رفتن ضریب نفوذ اینترنت و ضریب استفاده از ماهواره).

اگر رویۀ حاکمیت در انتخابات آینده را علی‌الاصول همانند دوره‌های سابق فرض کنیم، به این معنا که حداکثر دست به کار مهندسی انتخابات خواهد شد و نه جابه‌جایی آراء، و از طرف دیگر در انتخابات آتی کاندیدای حداکثری تحول‌خواهان (آقای خاتمی)، کاندیدای احتمالی دولت (آقای مشایی) و یک کاندیدای اجماعی برای اصولگرایان (مثلاً آقای ولایتی یا آقای قالیباف) حضور داشته باشند، با توجه به یک متغیر کلی نتیجۀ انتخابات متفاوت خواهد بود: احساسی‌ـ‌هیجانی شدن یا نشدن فضای انتخابات (یا به تعبیر دیگر، عقلانی ماندن یا نماندن ملاک‌های تصمیم‌گیریِ رأی‌دهندگان). زیرا اولاً هر چه فضای انتخابات احساسی‌ـ‌هیجانی‌تر (و در نتیجه داغ‌تر) شود درصد مشارکت (و در واقع درصد حضور آرای خاموش) بیشتر می‌شود و به این ترتیب درصد آرای شناور یا سیال بالاتر خواهد رفت. و ثانیاً، در فضای احساسی‌ـ‌هیجانی عمدۀ آرای خاموش و بخشی از آرای شناور به جای حسابگری و محاسبۀ سود و زیانِ رأی دادن ( یعنی انتخاب بر اساس ملاک‌هایی مانند توان مدیریتی، تجربه، سابقه، تخصص و مانند آن) به سمت تصمیم‌گیری هیجانی خواهند رفت و در این حالت به کسی رأی خواهند داد که بیش از همه وضع موجود (اعم از 4 سال گذشته یا 35 سال گذشته) را به چالش بکشد و با احساسات و هیجانات درونی آنها همنوایی کند.به این ترتیب، همچنان که تحلیل سعید حجاریان از انتخابات سال 76، و تجربۀ انتخابات سال 88، نشان می‌دهد، در این حالت با شگفتی‌آفرینی دیگری مواجه خواهیم بود.

از طرف دیگر، احساسی شدن یا نشدن فضای انتخابات تا حد زیادی به نوع تبلیغات (بالاخص تبلیغات تلویزیونی) بستگی دارد. و این تا حد زیادی در دست حاکمیت است. می‌توان پیش‌بینی کرد که حاکمیت، از آنجا که احساسی شدن فضا از نوع سال 88 را این بار به زیان خود و کاندیدای مورد نظرش می‌داند، چندان مجالی به این امر ندهد و سعی در کنترل فضای تبلیغات داشته باشد تا حداکثر سهم از مهندسی فضای انتخابات و جهت‌دهی به آرای رأی‌دهندگان را از آن خود کند و بتواند عمدۀ فضا را از طریق تبلیغات تلویزیونی ایجاد کند. حذف مناظره‌های زندۀ کاندیداها را می‌توان در همین جهت تفسیر کرد. بنابراین، شاید بتوان در خوشبینانه‌ترین و حداکثری‌ترین حالت، درصد مشارکت را 75 تا 80 درصد تخمین زد. اما صرف نظر از امکان یا عدم امکان پیش‌بینی درصد مشارکت، می‌توان به عنوان پیش‌فرض این گونه در نظر گرفت که قریب به 75 درصد واجدان شرایط (37 میلیون و 500 هزار نفر) در انتخابات شرکت خواهند کرد، و بر این اساس سایر متغیرها را در نظر گرفت.

از سوی دیگر، درصدی از تحول‌خواهان، با توجه به حوادث انتخابات گذشته و عدم ترمیم شکاف بی‌اعتمادی ـ لااقل در حال حاضر ـ میلی به شرکت در انتخابات آتی ندارند و شرکت کردن خود را بی‌فایده قلمداد می‌کنند. و این ممکن است بر درصد رأی کاندیدای تحول‌خواهان اثر منفی بگذارد. اما از سوی دیگر ـ همچنان که مشاهدات میدانی بالاخص در غیر پایتخت نشان می‌دهد ـ می‌توان گفت بخش اعظم تحول‌خواهان با آمدن آقای خاتمی به میدان خواهند آمد و شاید فقط کسانی در این حالت باز هم در انتخابات شرکت نکنند که همچنان در فضای احساسی‌ـ‌هیجانی اعتراض به نتایج انتخابات سال 88 باقی مانده‌اند و در همان حال و هوا سیر می‌کنند. اما تحلیل فوق نشان می‌دهد این عده حداکثر در حد 1.5 میلیون نفری هستند که در دور دوم انتخابات سال 84 از انتخابات کنار نشستند. در آن سال همین عده بودند که فضای ذهنی‌شان با فضای ذهنی سایر تودۀ تحول‌خواه و بقیۀ شرکت‌کنندگان در انتخابات متفاوت بود و کنش سیاسی متفاوتی از خود بروز دادند. بنابراین، تحول‌خواهان، اگر نتوانند این عده را مجاب به شرکت در انتخابات کنند حداقل 1.5 میلیون از رأی ثابت خود را از دست خواهند داد (از قضا بخش عمده‌ای از فضای مجازی در اختیار این گروه است و همین امر ممکن است باعث انتقال ذهنیت آنها به درصدی از تحول‌خواهان راغب به شرکت در انتخابات شود). البته از آنجا که سرنوشت انتخابات را در اصل آرای شناور و خاموش رقم می‌زنند شرکت نکردن این عده به خودی خود به معنای شکست تحول‌خواهان نخواهد بود، زیرا محال نیست که تحول‌خواهان به پشتیبانی آرای شناور و خاموش حتی در مرحلۀ اول انتخابات پیروز شوند، اما در صورت رقابت نزدیک با کاندیدای دولت یا کاندیدای اصولگرایان رأی این عده می‌تواند “سرنوشت” انتخابات و حداقل چهار سال آیندۀ کشور را تغییر دهد.

اگر مشارکت آتی را به صورت پیش‌فرض 75 درصد در نظر بگیریم، در این صورت با توجه به ورود قریب به 4 میلیون رأی‌اولی به جرگۀ واجدان شرایط در انتخابات یازدهم، می‌توان فرض کرد که 80 تا 85 درصد از رأی‌اولی‌ها در انتخابات شرکت کنند، و این برابر است با 3.2 تا 3.4 میلیون شرکت‌کنندۀ جدید. و از آنجا که سیر کلی جامعۀ ایران رو به تحول‌خواهی بوده است، و نیز با توجه به آمار 70 درصدی تحول‌خواهان در دانشگاه‌ها، می‌توان تصور کرد که حداقل بیش از نیمی از رأی‌اولی‌ها (قریب به 60 درصد) به اردوگاه تحول‌خواهان خواهند پیوست و سهم اصولگرایان و آرای شناور از باقی‌ماندۀ رأی‌اولی‌ها (40 درصد) برابر با نسبت درصد مطلق آنها به یکدیگر در جامعه خواهد بود (نسبت 20 به 56 از 40 درصد باقی‌مانده). بر این اساس، سهم هر یک از سه گروه تحول‌خواه، اصولگرا، و شناور از 3.3 میلیون نفر رأی‌اولی به ترتیب 1.8 میلیون، 525 هزار، و 975 هزار نفر خواهد بود. به این ترتیب، حتی با وجود عدم شرکت 1.5 میلیون نفر مذکور، و کسر این عدد از 1.8 میلیون رأی‌اولیِ تحول‌خواه، 300 هزار رأی بر آرای ثابت تحول‌خواهان افزوده خواهد شد.

بر این اساس، رأی ثابت اصولگرایان، به فرض عدم ریزش در 4 سال گذشته، در خوشبینانه‌ترین حالت حدود 8 میلیون نفر، رأی ثابت تحول‌خواهان به فرض عدم شرکتِ 1.5 میلیون تحریمی بین 11.3 تا 12.3 میلیون نفر (و با فرض شرکت آنها بین 12.8 تا 13.3 میلیون نفر) و تعداد آرای شناور (با فرض 75 درصد مشارکت) قریب به 17 تا 18 میلیون نفر خواهد بود. با توجه به متوسط درصد مشارکت در 10 دورۀ گذشته (65 درصد)، از بین 75 درصد شرکت‌کننده 10 درصد (کسر ۶۵ از ۷۵) آرای خاموش خواهند بود که برابر است با 3 میلیون و 750 هزار نفر. در واقع از حدود 17 تا 18 میلیون رأی شناور قریب به 13 تا 14 میلیون نفر رأی شناور بالفعل و 75/3 میلیون نفر رأی شناور بالقوه خواهند بود (داغ‌تر شدن فضا با افزایش تعداد آرای شناور بالقوه نسبت مستقیم دارد).

شاید بتوان گفت روی هم رفته آرای شناور بالفعل (که معمولاً در همۀ دوره‌های انتخابات شرکت می‌کنند و در این انتخابات بین 13 تا 14 میلیون نفر هستند) در تصمیم‌گیری خود حسابگری بیشتری در مقایسه با آرای خاموش به خرج می‌دهند، و به یک معنا کمتر از آنها احساسی‌ـ‌هیجانی عمل می‌کنند. این عده، بالاخص با توجه به سختی‌های 2 سال اخیر، بیش از پیش متوجه تأثیر رأی (گذشتۀ) خود بر وضعیت زندگی‌شان شده‌اند و در مقایسه با انتخابات سال 88 کمتر احساسی‌ـ‌هیجانی عمل خواهند کرد، زیرا در ناخودآگاهشان نتیجۀ رأی قبلی خود در زندگی‌شان را احساس می‌کنند. بسیاری از این افراد، با وجود دریافت یارانه، از کاستی گرفتن قدرت خریدشان ناراضی‌اند، اما در عین حال ادامۀ پرداخت یارانه را لازم می‌دانند، و در واقع هر یک از کاندیداها که قطع پرداخت یارانه‌ها را جزء برنامه‌های خود اعلام کند باعث دفع این آراء خواهد شد و پیشاپیش شکست را برای خود رقم زده است. اولین دغدغۀ بخش زیادی از آرای شناور (بالاخص آنها که یارانه بخش اصلی درآمدشان است) نسبت به هر کاندیدایی این است که مطمئن شوند با آمدن او یارانه‌ها قطع نخواهد شد. اعلام موضع درست در این زمینه می‌تواند از ریزش احتمالی آراء جلوگیری کند.[2] از طرف دیگر، آن بخش از جامعه که با اجرای پروژۀ مسکن مهر خانه‌دار شده‌اند یا در شرف خانه‌دار شدن هستند، از آنجا که موضوع مسکن از دغدغه‌های اصلی آنها بوده و دولت آقای احمدی‌نژاد آن را مرتفع کرده (و با اقدام اخیر در افزایش مدت بازپرداخت وام مسکن تثبیتش کرده است) تا حد زیادی با وجود مشکلات موجود ممکن است باز هم به کاندیدای دولت رأی دهند و تداوم وضع موجود را بر تغییر به سمت وضعیت غیرقابل‌پیش‌بینی ترجیح دهند. این عده را می‌توان حداقل ۵ میلیون نفر در نظر گرفت، و این برابر است با کف رأی کاندیدای دولت.

در خصوص ملاک‌های آرای شناور (و تا حدی خاموش) می‌توان به موضوع دیگری اشاره کرد و آن نوعی خستگی در بخشی از مردم از حاشیه‌های سیاست و درگیری‌های سیاسی است. در واقع یکی از مسائلی که سیاست را در نظر بسیاری از این مردم امری زائد در زندگی جلوه داده است عدم ثبات فضای سیاسی و وجود درگیری‌ها و تنش‌های غیر قابل هضم برای آنهاست. به تعبیر دیگر، مردم از رئیس‌جمهور آینده نوعی بی‌تنشی سیاسی و اعتدال در ادارۀ کشور را توقع دارند و این به نوع مدیریت چهار سال اخیر بی‌ارتباط نبوده است. به این ترتیب، اگر کاندیدایی یکی از شعارهای خود را “نه به سیاست‌بازی” قرار دهد و بدیلی قابل‌قبول نیز برای آن مطرح کند، به شرطی که پایگاه اولیه‌ای در جامعه داشته باشد و از طرف دیگر این شعار با ذهنیت مردم از او سازگاری داشته باشد، می‌تواند رأی بخشی از آرای شناور را جذب خود کند. از طرف دیگر، قریب به 12 میلیون نفر از آرای شناور کسانی هستند که در سال 76 به آقای خاتمی و در سال 88 به آقای احمدی‌نژاد رأی داده‌اند و در هر دوره نتیجۀ رأی خود را در زندگی‌شان دیده‌اند و این اثر در ضمیر ناخودآگاه تک تک آنها باقی مانده است و در هنگام تصمیم‌گیری تأثیر خود را خواهد گذاشت. بنابراین، داوری درونی تک تک آنها دربارۀ نتیجۀ رأی خود در این دو دوره و عملکرد این دو جریان، به خصوص از نظر اقتصادی و ثبات مدیریتی، در تصمیم‌گیری نهایی آنها مؤثر خواهد بود. مضافاً بر اینکه این عده عمدۀ ملاکشان برای تصمیم‌گیری در شرایط عادی (که فضا چندان احساسی‌ـ‌هیجانی نشود) ملاک‌های اقتصادی است. بنابراین، اگر کاندیدای تحول‌خواهان (آقای خاتمی) و کاندیدای احتمالی دولت (آقای مشایی) ـ که توان بیشتری برای جذب آرای شناور و خاموش دارند ـ را دو رقیب اصلی بدانیم و آرای شناور و خاموش را تعیین‌کنندۀ نتیجۀ نهایی انتخابات، می‌توان به طور کلی گفت، با توجه به تجربۀ دو سال گذشته و وضعیت سخت اقتصادی، در صورتی که فضا از حالت عقلانی خارج نشود (و ملاک‌های احساسی‌ـ‌هیجانی مبنای تصمیم‌گیری قرار نگیرند) شانس تحول‌خواهان برای پیروزی بیشتر و در واقع پیروزی آنها آسان‌تر خواهد بود. اما در صورتی که فضای تبلیغات به سمت فضای احساسی‌ـ‌هیجانی سال 88 ـ البته این بار به نوعی دیگر ـ میل کند، و در نتیجه درصد آرای خاموش و تأثیرگذاری آنها در انتخابات افزایش یابد، بازی پیچیده‌تر و پیروزی تحول‌خواهان دشوارتر خواهد بود، زیرا ملاک آرای خاموش کمتر حسابگرانه و بیشتر احساسی‌ـ‌هیجانی است و در چنین فضایی کسی که بیش از همه با احساسات درونی آنها همنوایی کند پیروز میدان خواهد بود. البته اصلاح‌طلبان می‌توانند با در پیش گرفتن تاکتیک‌هایی مناسب، حتی در فضای احساسی‌ـ‌هیجانی به پیروزی امیدوار باشند، و این بسته به میزان هوشمندی سیاسی آنان است.

از مجموع نکات فوق می‌توان نتیجه گرفت که برد تحول‌خواهان در انتخابات آتی، به فرض حضور آقای خاتمی، به موارد زیر بستگی دارد:

1ـ در پیش گرفتن نقش فعال و بازی‌ساز به جای ورود از موضع انفعال؛

2ـ توجه به اقناع قریب به 1.5 میلیون نفر از تودۀ تحول‌خواه که ممکن است ـ حتی با وجود آمدن آقای خاتمی ـ تحریم انتخابات را بر شرکت در آن ترجیح دهند و در موقع لزوم بی‌عملی آنان موجب شکست تحول‌خواهان شود(اهمیت این نکته وقتی برجسته‌تر می‌شود که به تأثیرگذاری این عده بر فضای مجازی خوب توجه کنیم)؛

3ـ توجه به این نکته که تحول‌خواهان در انتخابات پیش رو، با مفروض گرفتن پایگاه ثابت‌شان (11 تا 12 میلیون نفر)، برای پیروزی قاطع به صورت یک‌مرحله‌ای (به فرض 75 درصد مشارکت) به حداقل 8 تا 9 میلیون رأی شناور (از بین حداکثر 17 تا 18 میلیون رأی شناور و خاموش) نیاز دارند، و از آنجا که این عده جزء تودۀ خاکستری جامعه هستند اولویت‌هایشان مسائل اقتصادی است نه سیاسی.

بنابراین تحول‌خواهان باید مراقب شعارها و برنامه‌های اعلامی خود باشند تا باعث رویگردانی آرای بالقوۀ خود نشوند. از طرف دیگر، در صورت میل کردن وضعیت به سمت فضای احساسی‌ـ‌هیجانی (که در کل ظرفیت کاندیدای دولت برای بهره‌برداری از آن بیشتر است) تحول‌خواهان باید بتوانند با تاکتیک‌های مناسب فضاسازی کنند و در عین حال خط قرمزهای حاکمیت را رعایت کنند. در واقع تفاوت کاندیدای احتمالی دولت و آقای خاتمی در این است که کاندیدای دولت، به دلیل خط قرمزهای چارچوبی کمتری که برای خود تعریف می‌کند، توان مانور بیشتری در فضای احساسی‌ـ‌هیجانی دارد و این واقعیت کار را برای تحول‌خواهان نه غیرممکن که دشوار می‌کند. در واقع آقای خاتمی ـ به فرض احساسی‌ـ‌هیجانی شدن فضای انتخابات ـ باید با ظرافت بیشتر و بدون زیر پا گذاشتن اخلاق، و نیز خط قرمزهای حاکمیت، دست به فضاسازی بزند. مثلاً می‌تواند شیوه‌های “مقاومت منفی” ـ مانند استفاده نکردن از برخی مزایای انتخابات ـ را در پیش بگیرد که به طور کلی باعث به هم خوردن فضای انتخابات و معادلات دو رقیب می‌شود. نکته‌ای که در کل، با وجود تمام خصوصیات فرهنگی نامناسب جامعۀ ایران، باعث امیدواری است این است که درصد رأی مطلقآقای خاتمی (از بین کل واجدان شرایط)در هر دو دورۀ کاندیداتوری‌اش بالای 50 بوده است (55 و 51 درصد)؛ و این همان میانگین نوع نگاه ایرانیان به آقای خاتمی است (53 درصد). از طرف دیگر، درصد رأی مطلق آقای احمدی‌نژاد در دور اول 36 و در دور دوم 53 درصد بوده است (متوسط دو دوره برابر با 44 درصد). 36 درصد مذکور همان 17 میلیونی هستند که در سال 84 در برابر آقای هاشمی آقای احمدی‌نژاد را انتخاب کردند. از این بین حدود 7 میلیون نفر اصولگرا و بقیه آرای شناور بودند. از این اعداد می‌توان “حدس” زد که، به فرض مشارکت 75 درصدی (37.5 میلیونی) با توجه به نارضایتی گستردۀ 4 سال اخیر از آقای احمدی‌نژاد در بین گروه زیادی از مردم (بخوانید آرای شناور و بعضاً خاموش) اگر حادثۀ خاصی در انتخابات رخ ندهد، کاندیدای دولت حداکثر بتواند، علاوه بر 5 میلیون کف رأی خود، آرای خاموش (4 میلیون نفر) را نیز جذب کند. به این ترتیب، در حالت عادی و در صورت سه قطبی شدن انتخابات، آقای خاتمی حداقل53 درصد، کاندیدای دولت حداکثر24 درصد، و اصولگرایان حداکثر 21 آراء را کسب خواهند کرد، مگر اینکه وضعیت به سمت فضای احساسی‌ـ‌هیجانی میل کند که بسته به نوع بازی هر یک از بازیگران شگفتی‌آفرینی دیگری رقم خواهد خورد.

پایان

————————-

پانویس‌ها:

[1] نکته‌ای که در همین جا می‌توان در خصوص میزان محبوبیت آقای خاتمی در مقابل کاندیدایی از نوع آقای احمدی‌نژاد در انتخابات آتی به دست آورد این است که اگر 2.5 میلیون نفر مذکور را با تعداد آرای آقای خاتمی در سال 76 (21.65) جمع بزنیم  به عدد 24.15 می‌رسیم، و این یعنی “در واقع” آقای خاتمی از بین 42.17 میلیون نفر واجد شرایط شرکت در انتخابات سال 80 تعداد 24.15 میلیون (57 درصد) رأی (مطلق) را همراه خود داشته است (عددی نزدیک به رأی 24.59 میلیونی آقای احمدی‌نژاد در سال 88 که البته با توجه به 46.2 میلیون واجد شرایط در سال 88 سهم آقای خاتمی بالنسبه بیشتر است). این 2.5 میلیون نفر در واقع 5 درصد واجدان شرایط بوده‌اند که این عدد از جهتی شبیه اختلاف درصد مشارکت سال 76 و 88 است (به ترتیب 80 و 85 درصد). از طرف دیگر، درصد مطلقی که با احتساب این 2.5 میلیون نفر به دست می‌آید (57 درصد مطلق) نشان می‌دهد که محبوبیت آقای خاتمی طی 4 سال نه تنها کاهش نداشته که (در مقایسه با 55 درصد مطلق دورۀ اول خود) 2 درصد نیز افزایش داشته است. البته در همین خصوص این نکته را نیز باید در نظر داشت که گرایش کلی رأی‌اولی‌ها (که در انتخابات آینده قریب به 4 میلیون نفر هستند) به سمت تحول‌خواهان است. به گفتۀ رئیس نهاد نمایندگی رهبری در دانشگاه‌ها،”بر اساس آمارهای موجود 70 درصد دانشگاهیان [در سال 88] به کسی رأی دادند که اکنون در رأس مدیریت کشور نیست”. بر این اساس، اگر فرض کنیم حداقل 80 درصد رأی‌اولی‌ها در انتخابات آتی شرکت کنند (3.2 میلیون نفر)، در این صورت، در خوشبینانه‌ترین حالت، قریب به 70 درصد آنها (2.24 میلیون نفر) به آقای خاتمی رأی خواهند داد.

[2] مثلاً گفتن اینکه دادن یارانه‌ها اصلاً قانون مصوب مجلس است و دولت حقی در اجرا کردن یا نکردن آن ندارد، و اصلاً اشکال ما به دولت این است که به جای اجرای تدریجی این قانون، شتابزده عمل کرد و باعث شده به جای اینکه دادن یارانه‌ها قدرت خرید مردم را بالا ببرد بسیاری از مردم با مشکل مواجه شوند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد