تقدیم به شیخ الخوارج...

همان زمان که برویت فتاد منزل تو
محبتی ز جهان ره گشود در دل تو

اگر چه شیخ خوارج شدی ولی بدبخت
به غیر ناله و نفرین چه گشت شامل تو

چنان تو در ره قدرت تلاش میداری
که شک نمانده خباثت نشسته در گل تو

چگونه نقشه کشیدی برای این مردم
بگو دگر چه رسیده به ذهن کاهل تو؟

یکی دوهفته هم آخر شد آن جناب دروغ
میان صحنه ی فتنه، جدار حائل تو

ببین عجب تو کریمی ، عجب نکو مردی
که شیخ بی سند و خسته گشته سائل تو

به سیدی که به تکذیبیه شدش شهرت
نما تو فخر ، که باشد گلاب محفل تو

به جان تو من شاعر به اینهمه نفرت
گمان کنم که بدانم کلید مشکل تو

برای چون تو فقط یک ره سعادت هست
که خاک گور بگیرد تمام حاصل تو

غمین مباش به دست لیاقت ملت
ادب شوند همه کودکان جاهل تو

اگر چه صد بد و بیراه راهیت کردم
ولی به جان عزیزت نداشت قابل تو

نشسته رخصت و کارش فقط دعا گشته

که بوسه ای برباید ز دست قاتل تو

 

 

دوباره حزب هوا در غبار صف بسته!
دوباره خط نفاق آشکار صف بسته !

خبر که مدعی آمد دوباره با کف و سوت...*
به خط و خال و به ظاهر، چو یار صف بسته !!!!

چه بی خبر سر قربانیان که با تبلیغ
به موی ژل زده پهلوی دار صف بسته !!!

گهی به گریه و گاهی به خنده آمده است!!!*
مگر به قصد خلاص شکار صف بسته ؟

فریب ظاهر او خورده ای ؟ که زیر عباش
دو صد فراماسون بی تبار صف بسته !!!!!؟

نهاده عینک و سمعک به چشم و گوش از غرب
برای غارت اهل دیار صف بسته !

دوباره خط مصدق برای دادن حق*
به انگلیس مزور ...چو مار صف بسته!!

به جام زهر نشسته است رو به روی امام!*
دوباره پشت سرش نیزه دار صف بسته !!

فریب خورده و جاسوس و عامی و عالم!
دوباره پشت نقاب شعار صف بسته ...*

همان کسی که خرابی اقتصاد از اوست*
کنار مدعیان خنده دار صف بسته !

نپرس نفت چه شد یا که جام زهر چه بود!!!
ببین نفاق چه چشم انتظار صف بسته !!!

نپرس از تف دریا چرا کفی پیداست...
که کف به گرده ی دریا سوار... صف بسته !!!

ولی به دیده ی عبرت چو بنگری بینی
به گلستان شهیدان چو خار صف بسته !

صداقت است و شجاعت مرام دریا ها
و عشق در قدم ذوالفقار صف بسته....


مگوی هیچ "سحر یار " ....آفتاب آمد ....!.
دلیل روشن حق ... این کنار صف بسته !

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد