حل معادلۀ چندمجهولی انتخابات سال 88

حل معادلۀ چندمجهولی انتخابات سال 88



قصد داریم مرده‌ای را از قبر بیرون بکشیم و از نو کالبدشکافی‌اش کنیم، شاید علت مرگ او چیزی دیگر باشد.

*****

هر پدیده یا واقعیتی را می‌توان به طرق گوناگون ”تحلیل” و ”تفسیر” کرد: خوشبینانه، بدبینانه، واقع‌بینانه، آرمان‌پردازانه، خیالبافانه یا آرزواندیشانه. همسایۀ ما، شاید، خوب‌تر از آنی است که تصور می‌کنیم و فرزندان ما، شاید، زیرک‌تر از آنی هستند که می‌پنداریم. اما چه بسا در این دو مورد تا آخر عمر هم به سبب غلبۀ نگاه بدبینانه، یا خوشبینانه، سر از کار ”واقعیت” در نیاوریم. در عرصۀ سیاست، اما، هر نگاهی به جز ”واقع‌بینی” روزی به ناچار به مصاف بی‌رحمیِ واقعیات خواهد رفت و شیرینیِ خیالات ساده به تلخی و بی‌رحمیِ واقعیاتِ از پرده برون افتاده زدوده خواهد شد؛ لذا شرط عقل است که در مقام تحلیل و تفسیرِ پدیده‌های سیاسی، از طرفی، همانند خود واقعیات، بی‌رحم باشیم، و از طرف دیگر، احتیاط را چاشنیِ تحلیل‌ها و تفسیرهایمان کنیم. هر تحلیلی را فقط تحلیل بدانیم نه عین واقع، و هر آن منتظر باشیم که تفسیرهایمان در مصاف با واقعیاتِ ”دورـ‌ازـ‌نظرـ‌مانده” یا ”به‌ـ‌خطاـ‌تفسیرـ‌شده” حک و اصلاح شوند. در این وادی، بیش از هر جای دیگری باید بگوییم ”گویا”، ”از قرار معلوم”، ”به نظر می‌رسد” و همانند آن، چراکه با سرنوشت جمعیِ ملتی، و گاه دنیایی، سروکار داریم و ممکن است تحلیل‌مان بر سیر وقایع، و حتی تاریخ، اثری ماندگار بگذارد. نباید هویتمان را به تحلیل‌ها گره بزنیم، بلکه فقط و فقط آرمان‌هایمان را مقدس بدانیم، و بیش از همه انسان را و انسان‌دوستی را. هرگاه کسی با دغدغۀ حقیقت‌طلبی و به دور از حب و بغض ”تحلیل” خود از واقعیت را یادآوری کرد، بشنویم، بفهمیم، و اگر حقیقتش یافتیم ـ لااقل در دل ـ تصدیقش کنیم، شاید رازی گشوده شود و توهمی زدوده.

در این نوشتار قصد داریم “با بی‌رحمیِ تمام” به مصاف بخشی از واقعیات مربوط به جامعۀ ایران برویم و بر پایۀ آن تحلیلی “به زعم خودمان” واقعی ـ و صد البته متفاوت ـ از انتخابات سال 88 به دست دهیم؛ نیز هشداری از آن نتیجه بگیریم و بر اساس آن دست به پیش‌بینی فروتنانه‌ای در باب انتخابات آتی بزنیم. بدین منظور، نخست، با “مسلّم گرفتن” صحت آمار رسمی ده دورۀ انتخابات ریاست‌جمهوری در ایران، آنها را به قدر وسع خود، و با خوشبینیِ تمام، از “نگاه” دولتمردان جمهوری اسلامی تحلیل می‌کنیم و سعی می‌کنیم در این کار پا از جادۀ انصاف بیرون نگذاریم و کاملاً از دریچۀ نگاه مسئولان جمهوری اسلامی به موضوع نظر کنیم. سپس، نتایج حاصل از این تحلیل را ـ که علی‌الادعا باید واقعیاتی دربارۀ جامعۀ ایران باشد ـ برمی‌رسیم تا ببینیم این نتایج تا چه حد با سایر واقعیات و نیز مشاهدات میدانی نگارندگان، که همه در ایران می‌زیند، مطابقت دارد. پرسشِ هدف این است که آیا نتایج اعلام‌شده برای انتخابات سال ۸۸ فی‌الواقع حاصل تقلب صرف است یا می‌تواند حکایت از واقعیت داشته باشد. به تعبیر آقای آرش بهمنی در “اکبر گنجی، جنبش سبز و تقلب در انتخابات“:

«فرض کنیم مقامات جمهوری اسلامی حاضر شده‌اند، در یک دادگاه بی‌طرف بین‌المللی، به بحث درباره انتخابات ریاست‌جمهوری بپردازند و به رأی دادگاه نیز گردن نهند. آنها معتقدند که محمود احمدی نژاد پیروز انتخابات است. طرف مقابل ـ که همۀ ما سبزها هستیم ـ چه سند و مدرک “حقوقی” داریم که اثبات کنیم میرحسین موسوی در همان دور اول انتخابات پیروز شده است؟».

*****

آمار رسمی ده دورۀ انتخابات ریاست‌جمهوری طبق اعلام وزارت کشور دولت جمهوری اسلامی به شرح زیر است (به ترتیب: سال برگزاری/درصد مشارکت/تعداد شرکت‌کننده/نام کاندیدای پیروز/درصد رأی کاندیدای پیروز/تعداد رأی کاندیدای پیروز):

01

نوع دیگری از آمار که می‌توان از این اعداد به دست آورد درصد ”رأی مطلق” کاندیدای پیروز در هر دوره (نسبت به کل واجدان شرایط اعم از شرکت‌کنندگان و غایبان) است، به این معنا که از بین تمام واجدان شرایط (و نه فقط شرکت‌کنندگان) رأی چند درصد از کل مردم با کاندیدای پیروز همراه بوده است. بر این اساس، درصد رأی مطلق هر یک از کاندیداهای پیروز در هر دوره به شرح زیر است:

02

از بین تمام دوره‌های فوق، دور اول با 124 کاندیدا، و بدون هیچ گونه رد صلاحیت، آزادترین انتخابات، دور پنجم (سال 68) با دو کاندیدا (هاشمی رفسنجانی و عباس شیبانی) کم‌فروغ‌ترین و محدودترین انتخابات، و دور دهم مناقشه‌برانگیزترین انتخابات ریاست‌جمهوری پس از انقلاب سال 57 بوده است.

طی این ده دوره، تا کنون چهار نفر خود را در دو دورۀ متوالی به رأی مردم گذاشته‌اند و میزان رأی خود را برای بار دوم نیز محک زده‌اند:

03

از این بین، آقایان خامنه‌ای و هاشمی در دور دوم با کاهش ”تعداد” آراء و آقایان خاتمی و احمدی‌نژاد با افزایش تعداد آراء مواجه بوده‌اند:
04
کاندیداهای پیروز را از جهات دیگری نیز می‌توان با یکدیگر مقایسه و دسته‌بندی کرد؛ از نظر:

ـ کاهش مشارکت کل در دور دوم کاندیدا: آقایان خامنه‌ای، هاشمی، و خاتمی؛

ـ افزایش مشارکت کل در دور دوم کاندیدا: آقای احمدی‌نژاد؛

ـ بیشترین کاهش مشارکت کل در دور دوم یک کاندیدا: آقای خامنه‌ای (20 درصد؛ تعداد رأی آقای خامنه‌ای در این دوره از تعداد رأی آقای رجایی در چهار سال پیش از آن هم کمتر است)؛

ـ کمترین میزان مشارکت کل در زمان کاندیداتوری: آقای هاشمی (50 درصد)؛

ـ بیشترین میزان مشارکت کل در زمان کاندیداتوری: آقای احمدی‌نژاد (84 درصد)؛

ـ بیشترین افزایش مشارکت کل در دور اول کاندیداتوری: آقای خاتمی (30 درصد)؛

ـ بیشترین درصد رأی کاندیدا در یک دوره: آقای خامنه‌ای (95 درصد)؛

ـ بیشترین رأی مطلق در دور اولِ یک کاندیدا: آقای خامنه‌ای (70 درصد)؛

ـ کمترین رأی مطلق در یک دوره: آقای هاشمی (31 درصد)؛

ـ کمترین تعداد رأی در یک دوره: آقای هاشمی (در دور دوم با ۱۰۵۶۶۴۹۹ رأی، حتی کمتر از اولین رئیس‌جمهور)؛

ـ افزایش رأی مطلق در دور دوم نسبت به دور اول: آقای احمدی‌نژاد؛

ـ رأی مطلق بالای 50 درصد ”فقط” در یک دوره: آقایان بنی‌صدر، رجایی، خامنه‌ای، هاشمی، و احمدی‌نژاد

ـ رأی مطلق بالای 50 درصد در ”هر دو” دوره: آقای خاتمی

از بین شش کاندیدای مذکور آقایان خامنه‌ای و خاتمی در دور ”اولِ” خود با افزایش درصد مشارکت نسبت به دور قبل مواجه بوده‌اند و آقایان رجایی، هاشمی، و احمدی‌نژاد با کاهش درصد مشارکت (به ترتیب با 3 درصد، 19 صدم درصد، و 5 درصد). همچنین، از این بین فقط آقای خاتمی است که پس از اتمام دور دوم خود با کاهش مشارکت در انتخابات بعدی روبه‌رو است (5 درصد) و آقایان خامنه‌ای و هاشمی با افزایش مشارکت (آقایان بنی‌صدر، رجایی و احمدی‌نژاد مصداق این ملاک قرار نمی‌گیرند). نیز آقای هاشمی با رفتن خود پس از دو دوره با بیشترین افزایش مشارکت در انتخابات بعدی (انتخاب آقای خاتمی) مواجه است (29 درصد) و آقای احمدی‌نژاد در دور دوم خود (در تقابل محسوس با شخصیت آقای هاشمی به دنبال مناظرۀ 13 خرداد) با بیشترین افزایش مشارکت در دور دوم یک کاندیدا (25 درصد).

مجموع آرای کسب‌شدۀ هر یک از چهار کاندیدایی که دو دوره در معرض رأی مردم بوده‌اند و نیز رأی متوسط آنها در مجموع دو دوره به شرح زیر است:

05

به این ترتیب، آقای احمدی‌نژاد با 43 هزار و 738 برگه رأی بیشتر از آقای خاتمی بیشترین تعداد رأی را در مجموع دو دورۀ متوالی کسب کرده است، و به این معنا شخصیتی است که بیشترین تعداد رأی را از ایرانیان به خود اختصاص داده است.  البته آقای احمدی‌نژاد این تعداد رأی را از مجموع 92 میلیون واجد شرایط در دو دوره (45 درصد) و آقای خاتمی از مجموع 78 میلیون واجد شرایط در دو دوره (53 درصد) به دست آورده است. از سوی دیگر، آقای خاتمی در بین این چهار تن یگانه رئیس‌جمهوری است که ”درصد” نسبی آرائش نسبت به دور قبل افزایش چشمگیر (حدود 8 درصد) داشته و احمدی‌نژاد تنها رئیس‌جمهوری است که ”تعداد” آرائش افزایش چشمگیر (حدود 7 میلیون) داشته است، بی آنکه درصد نسبیِ آرائش افزایش چندانی (در حدود 64 صدم درصد یعنی کمتر از یک درصد) داشته باشد.

اگر بخواهیم از نگاه تیم محمود احمدی‌نژاد ـ علی‌الخصوص آقایان مشایی و ثمرۀ هاشمی ـ به انتخابات شش دورۀ اخیر نگاهی بیندازیم و واقعیات مربوط به سبد رأی گروه‌های سیاسی مختلف در بین توده‌های مردم را کشف کنیم و از دل آنها برای انتخابات آتی راهبردی بیرون آوریم، می‌توان با در نظر گرفتن نقش‌آفرینی آقای هاشمی رفسنجانی در شش دورۀ اخیر (و به تعبیری با تحلیل ”هاشماتیک” این شش انتخابات) به واقعیات ژرفی دربارۀ جامعۀ ایران دست یافت. از این نکته غافل نیستیم که همواره تحلیل‌های ”تک‌عاملی” گرفتار نقص‌اند اما معتقدیم برجسته کردن یک عامل، و سنجش سایر پدیده‌ها در نسبت با آن، می‌تواند نقش و سهم آن عامل را با روشنی بیشتر نمایان کند. نکته‌ای که از ابتدا تا انتهای تحلیل حاضر باید در ذهن داشت این است که در این قبیل تحلیل‌ها که با واقعیت‌های تخمینی و تقریبیِ اجتماعی سروکار داریم ـ که گاه مرز روشنی نیز ندارند ـ نمی‌توان از قطعیت صددرصد سخن گفت و همه جا باید قدری ضریب خطای در تحلیل را در نظر گرفت و هر جا عددی استنتاج و ذکر می‌شود آن را تقریبی دانست نه قطعی، با این حال به نظر می‌رسد این نکته هیچ خللی به اصل نتایج این تحلیل وارد نمی‌کند و تأثیری بر درستی مدعای اصلی آن ندارد.

به نظر می‌رسد از بین شش کاندیدایی که از زمان پیروزی انقلاب سال 57 تا کنون بر مسند ریاست‌جمهوری نشسته‌اند، آقای هاشمی رفسنجانی کم‌اقبال‌تر از همه بوده است. آقای هاشمی با کمترین رأی مطلق در یک دوره (31 درصد)، بیشترین کاهش رأی مطلق در دور دوم (20 درصد)، کمترین تعداد رأی در مجموع دو دوره (حدود 26 میلیون، حتی کمتر از رئیس‌جمهور قبل از خود) بیشترین کاهش در رأی نسبی (31 درصد) و کمترین میزان مشارکت در انتخابات در زمان کاندیداتوری (50 درصد) مواجه بوده است. ریشه‌دار بودن کم‌اقبالی آقای هاشمی رفسنجانی و نگاه منفیِ بخشی از ایرانیان به وی را می‌توان سال‌ها پیش از انتخابات سال 88 به چشم دید، آن زمان که در سال 72 آقای هاشمی در دور دوم با کاهش 5 میلیونی آرای خود مواجه شد، و این در حالی بود که تعداد شرکت‌کنندگان با وجود افزایش 3 میلیونی واجدان شرایط تقریباً ثابت ماند و فقط 344 هزار نفر افزایش داشت.

اما پیش از رسیدن به نقطۀ کانونیِ تحلیلِ حاضر باید با تحلیل آمار انتخابات در سال‌های 76 و 84 سهم هر یک از دو جریان اصولگرا و اصلاح‌طلب ـ و نیز آرای شناور و خاموش ـ را از مجموع رأی‌دهندگان ایرانی تا سال 84 با تقریبی نسبتاً واقع‌نُما به دست آورد، و سپس دست به کار حل معمای انتخابات سال 88 شد.

تحلیل آماری انتخابات سال 84

پیش از تحلیل آمار انتخابات سال 1384 بهتر است ابتدا چند اصطلاح مهم را تعریف کنیم تا با ابهام واژه‌های مورد استفاده در تحلیل خللی به تصویر حاصل از آن وارد نیاید.

در کشور ما، که کل فرایند جدیِ انتخابات و فعالیت‌های مربوط به آن بیش از دو یا سه ماه طول نمی‌کشد، می‌توان دو گروه از مردم را از یکدیگر تفکیک کرد: آنها که کل کنش سیاسی‌شان محدود به همین دو سه ماه ایام انتخابات (و گاه فقط محدود به ایام ثبت‌نام تا روز رأی‌گیری) است؛ و آنها که در تمام ایام سال کم یا بیش پیگیر اخبار و وقایع سیاسی جاری هستند و ”دغدغۀ”سیاست دارند.

گروه نخست ـ که آنها را طیف خاکستری می‌نامیم ـ  سیاست را از زندگی‌شان حذف کرده‌اند و اصلاً شیوۀ زندگی پر از دست‌انداز و گرفتاری اجازه نمی‌دهد به طور مستمر به جنبه‌های عام‌تر زندگی اجتماعی، یعنی به چیزی فراتر از خود و حداکثر خانوادۀ خود، از جمله به سیاست، توجهی نشان دهند. سیاست، به منزلۀ امر عمومی، در حاشیه‌های کاملاً موقت این زندگی قرار دارد. به تعبیر دقیق‌تر، این عده نه انتخابات که سیاست را تحریم کرده‌اند، و به همین دلیل ”سیاسی” نیستند. کل کنش سیاسی این بخش از مردم در غیر ایام انتخابات گله‌گزاری و گاه ناسزا بار کردن بر مسئولان و روزگار است؛ سیاست را بی‌پدر و مادر می‌دانند؛ اگر دستشان به دهانشان برسد و روزنامه‌ای بخرند و بخوانند، نه به قصد پیگیری اخبار که برای رفع حوائج روزانه یا سرگرمی است. معمولاً با اینترنت سروکاری ندارند مگر در حد ثبت‌نام کارت سوخت و یارانه و مانند آن. اگر سراغ ماهواره هم می‌روند بیشتر به خاطر دلزدگی از برنامه‌های روزمره صداوسیما و به دنبال چیزی غیر از اخبارند؛ اخبار را عمدتاً از دل شایعات جست‌وجو می‌کنند.

گروه دوم، اما، دغدغۀ سیاست دارند: اصولگرایانش از روی دغدغۀ ایدئولوژیکی‌ـ‌مذهبی، و گاه وابستگی معیشتیِ ناخودآگاه به حفظ وضع موجود، و تحول‌خواهانش (اعم از اصلاح‌طلب و سرنگونی‌طلب) از سر مطالبات سیاسی و گاه اجتماعی. از این بین، تودۀ اصولگرایان در پیگیری اخبار و جریان وقایع کشور ”عمدتاً” منفعل‌اند، و بیشتر چشم‌شان به دهان صداوسیما است، اما، برخلاف طیف خاکستری، بی‌توجه نیستند؛ تحول‌خواهان، اما، کمتر منفعلانه رفتار می‌کنند؛ فعالانه هزینه و وقت صرف می‌کنند، روزنامه می‌خرند، به سایت‌ها سرک می‌کشند، و اگر داشته باشند ماهواره می‌بینند. بیشترشان تحصیلات دانشگاهی دارند و وضع معیشت‌شان بد نیست، لذاست که می‌توانند برای روزنامه و اینترنت هزینه کنند. نسبت به مسائل سیاسی ـ همانند اصولگرایان ـ ”حساس”اند و سیاست اغلب در متن زندگی آنها و بخشی از آن است. این دو گروه (اصولگرا و تحول‌خواه) هر دو ”سیاسی”اند و نگاه استراتژیکِ عمدتاً آگاهانه دارند. هر دو ـ البته به انحاء مختلف ـ دغدغۀ کل جامعه را دارند و به سرنوشت جمعی کشور اهمیت می‌دهند، و در رأی دادن به کاندیداها بیش از آنکه تأثیر عاجل برنامۀ کاندیداها بر زندگی ”خود” را ببینند بر اساس اصول و مبنایشان تصمیم می‌گیرند.

تفکیک فوق به این معنا نیست که طیف خاکستری، به طور بالقوه، هیچ گونه گرایشی ندارند، اوضاع و احوال مختلف برای‌شان تفاوتی نمی‌کند و تحول‌خواه به معنای عام آن نیستند، اما نشان می‌دهد رفتار سیاسی این بخش از جامعه، به دلیل نداشتن دید استراتژیک و اطلاعات سیاسی لازم برای کنش سیاسی آگاهانه، علی‌الاصول مشخص و قابل پیش‌بینی نیست.

برای هر انتخابات در ایران می‌توان سه مرحله یا فضا را به ترتیب از یکدیگر تفکیک کرد: فضای گمانه‌زنی‌ها، فضای فعالیت‌ها، و فضای ”انتخاب”. هرچه با عبور از فضای عادی وارد فضای نخست می‌شویم و به سمت فضای دوم و سوم می‌رویم بر غلظت سیاست و کنش سیاسی در جامعه افزوده می‌شود. از چند ماه قبل از انتخابات فضای عادی رسانه‌های غیررسمی (بیش از همه اینترنت) با گمانه‌زنی‌ها رفته رفته انتخاباتی می‌شود؛ از زمانی به بعد وارد فضای فعالیت‌های غیررسمی انتخاباتی می‌شویم (مصاحبه‌ها، سفرها و …)، که آثار آن را کمابیش می‌توان در گپ و گفت‌های تودۀ ”سیاسی” جامعه و بخش کمی از طیف ”خاکستری” دید. و از زمان شروع ثبت‌نام، و در ادامۀ آن تبلیغات، وارد فضای ”انتخاب” می‌شویم.

می‌توان رأی آن بخشی از طیف خاکستری را که “به سختی” تن به شرکت در انتخابات می‌دهند “رأی خاموش” و رأی آن عده را که “معمولاً” در انتخابات شرکت می‌کنند “رأی شناور” دانست. آرای خاموش برای “شرکت” در انتخابات دیر به تصمیم می‌رسند (و بخشی از آنها هیچ‌گاه به تصمیم نمی‌رسند)، و آرای شناور برای اینکه “به چه کسی رأی دهند” دیر به تصمیم می‌رسند، چراکه مبنای سیاسی ثابتی (اصولگرایانه یا تحول‌خواهانه) ندارند و در هر انتخاباتی ”بسته به مورد” به کاندیدای دلخواهشان رأی می‌دهند. به این معنا، کاندیداها برای جلب نظر آرای شناور دشواری کمتری دارند تا آرای خاموش، چراکه آرای خاموش فقط در صورت داغ شدن بسیار زیاد فضای انتخابات  به شرکت در آن رغبت می‌کنند(آن هم بخشی از آنها)، و در غیر این صورت “همه را از یک قماش” می‌دانند و میلی به شرکت نشان نمی‌دهند.

متوسط مشارکت در ده دورۀ گذشته انتخابات ریاست‌جمهوری حدود 65 درصد بوده است و این نشان می‌دهد که قریب به 35 درصد (یک سوم) واجدان شرایط در اکثر دوره‌ها در انتخابات شرکت نمی‌کنند (آرای خاموش) مگر اینکه انتخابات همانند سال 76 و 88 (به ترتیب با 80 و 85 درصد مشارکت) بسیار داغ و پرشور (و شاید بتوان گفت دوقطبی) شود که در این صورت بخشی از آرای خاموش در انتخابات شرکت می‌کنند (آرای بالقوه شناور) و بین 15 تا 20 درصد واجدان شرایط باز هم در انتخابات شرکت نمی‌کنند (آرای مطلقاً خاموش).

آرای خاموش و آرای شناور، چون در غیر ایام انتخابات پیگیر اخبار سیاسی نیستند، و لذا حافظۀ انباشته‌ای از اخبار و تحلیل‌های سیاسی ندارند، معمولاً از پیش شناخت چندانی از کاندیداها و مواضع و رویکردهایشان ندارند و در فضای تبلیغات است که تصمیم خود را می‌گیرند. این عده در واقع با هر انتخابات به مدت چند هفته ”در فضای سیاست” و ”در معرض” اخبار و تبلیغات قرار می‌گیرند و نهایتاً تا روز رأی‌گیری با توجه به شعارهای کاندیداها، و تأثیر احتمالی برنامۀ آنها بر وضع موجود”خود” ـ و حداکثر خانوادۀ خود، و نه جامعه ـ به تصمیم می‌رسند. البته اگر از وضعیت موجود سخت به تنگ آمده باشند و بخواهند به آن ”نه” بگویند ملاکشان دیگر برنامه‌ها و شعارهای کاندیداها نیست، بلکه نگاهشان به میزان”مخالف‌خوانی”کاندیداهاست، یعنی درصددند ببینند کدام کاندیدا بیش از همه ”وضع موجود” را زیر سؤال می‌برد و آن را به چالش می‌کشد. به این معنا، ”تحول‌خواه” می‌شوند، اما نه از سر نگاه استراتژیک و موضع اندیشیدۀ سیاسی، بلکه از سر ”احساسات”، احساساتی که (هرچند ممکن است سال‌ها پیش به کمون رفته باشد اما) در همان ایام محدود تبلیغات برانگیخته شده است. همین است که هر کاندیدایی که بیشتر با احساسات درونی ـ و عمدتاً نهفتۀ ـ آنها همنوایی کند و نارضایتی‌ها، خشم‌ها، نفرت‌ها، کینه‌ها، حقارت‌ها و عصیان‌های آنها را نمایندگی کند به سمتش می‌روند، و دیگر به این نمی‌اندیشند که وی به چه گروهی تعلق دارد، چه ”فکر”ی را نمایندگی می‌کند، و فکر او در عمل چه نتیجه‌ای برای خود و جامعه‌شان خواهد داشت، چون نه ”قرار است” بیندیشند، نه ”فرصت” و ”فراغت”کافی برای اندیشیدن دارند، و نه ”اطلاعات کافی” برای اندیشیدن و ارزیابی. این است که ”درصدی” از مردم صرفاً برای ”نه” گفتن به آقای هاشمی (و دورۀ او) در سال 76 تحول‌خواه می‌شوند و رأی خود را به سبد آقای خاتمی می‌اندازند، و همان‌ها در سال 88 ـ با همان احساس پیشین و البته به نحوی عیان‌تر ـ رأی خود را به سبد آقای احمدی‌نژاد می‌اندازند(فعلاً، تا رسیدن به نقطۀ کانونی تحلیل، در خصوص این ”درصدها” نفیاً و اثباتاً سخنی نمی‌گوییم، اما اصل این واقعیت، برای آنها که در ایران‌اند و بالاخص آنها که در شهرستان‌ها و روستاها زندگی می‌کنند، به وضوح قابل مشاهده است؛ کم ندیده‌ایم کسانی را که در انتخابات سال 76 به آقای خاتمی و در انتخابات سال 88 به آقای احمدی‌نژاد رأی دادند). در واقع بخشی از ویژگی پیش‌بینی‌ناپذیری”رفتار سیاسی ایرانیان ناشی از نقش‌آفرینی همین آرای شناور (و گاه خاموش) است. سعید حجاریان در تحلیل خود از انتخابات سال 1376 که در 17 خرداد همان سال منتشر شد به حق بر این مطلب انگشت می‌گذارد:

… بیش از نیمی از مردم تنها در ماه آخر به تصمیم رسیدند و نظرسنجی‌ها هم مبیّن آن است که نرخ آرای شناورو سیالدر این انتخابات بالا بوده است. توده‌وار بودن بخش‌هایی از جامعۀ ما استعداد هر نوع شگفتی‌آفرینی دیگر را هم دارد.

از سوی دیگر، رفتار انتخاباتی تودۀ ”سیاسی” جامعه ـ اعم از اصولگرا و تحول‌خواه ـ در کل قابل پیش‌بینی است. این دو گروه عمدتاً چشم به دهان ”مراجع” سیاسی خود دارند، چراکه از پیش ـ به سبب طرز نگاه استراتژیک خود ـ تعلق خاطری به جریان‌ها، گروه‌ها یا احزاب سیاسی (تا جایی که در جامعه یافت شود) دارند و فقط مترصدند ببینند در این ”برهه” به لحاظ تاکتیکی چه کسی را باید بر مسند نشاند تا با آن نگاه کلی همسوتر و همنواتر باشد؛ و مرجع تشخیص این امر در درجۀ اول ”اجماع جبهۀ سیاسیونِ همفکر” است و در درجۀ دوم (در غیاب اجماع) اعلام نظر گروه سیاسیِ نزدیک‌تر به فرد یا تشخیص شخصی خود او بر اساس شمّی که از مجموع اوضاع به دست می‌آورد. به دلیل رجوع به همین قسم مراجع سیاسی است که اعضای فعال بسیج، کارکنان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، و اعضای برخی هیئت‌های مذهبی، رأی بخشنامه‌ای دارند، و به راحتی به سفارش مراتب بالاتر خود به سمت کاندیدایی خاص چرخش می‌کنند.

*****

مردم هر جامعه نوع گرایش سیاسی‌ـ‌اجتماعی خود را یا در نظرسنجی‌ها اظهار می‌کنند و یا در آن قسم کنش‌های سیاسی (مانند انتخابات) که در حکم نظرسنجی است. و از آنجا که به جز نهادهایی خاص در کشور کسی به نظرسنجی معتبری در باب درصد پراکندگی چهار نوع رأی خاموش، شناور، اصولگرا، و تحول‌خواه دسترسی ندارد، باید به سراغ تحلیل وقایعی از قبیل انتخابات رفت. اما بنا به آنچه در بالا گفته شد، لازم است برای تحلیلِ آمار هر انتخاباتی، و احیاناً پیش‌بینی در انتخابات آتی، حداقل این چهار دسته رأی را از یکدیگر تفکیک کنیم. بدین منظور، معقول‌تر آن است که میزان پایگاه ثابت رأی اصولگرایان و تحول‌خواهان را تا مقطعی خاص تخمین بزنیم، و سپس، با در نظر گرفتن رویش‌ها ـ و احیاناً ریزش‌های جدید ـ در سال‌های پس از آن، دست به پیش‌بینی بزنیم.

به نظر می‌رسد از بین سه انتخابات شوراها، مجلس، و ریاست جمهوری، به دلایل معلوم، انتخابات ریاست‌جمهوری قابلیت بیشتری برای ”نظرسنجی” سیاسی دارد، چراکه انتخابات شوراها و مجلس تا حد زیادی متأثر از مسائل قومی و منطقه‌ای هستند و لذا نمی‌توان عامل ”سیاست” را به عنوان عامل اصلی یا تأثیرگذار برای تحلیل آنها در نظر گرفت.

از بین تمام دوره‌های انتخابات ریاست‌جمهوری، انتخابات دومرحله‌ای دورۀ نهم از لحاظ تنوع و تکثرِ آرایش و صف‌بندی نیروها و گروه‌های سیاسی، تعدد داوطلبان و تنوع برنامه‌های آنها در زمینه‌های مختلف اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، و همچنین سیاست داخلی و خارجی، شاید رقابتی‌ترین انتخابات ریاست‌جمهوری در سال‌های اخیر بوده که نتیجۀ آن در مرحلۀ دوم تعیین شد. از طرف دیگر، این انتخابات ـ در مقایسه با انتخابات سال 88 ـ از جهت سلامت کمتر مورد تردید قرار گرفته و سه کاندیدایی که اعتراض خود را به نتایج آن اعلام کردند بیشتر سخن از دخالت نهادهای نظامی و شبه‌نظامی، هدایت سازمان‌یافتۀ آراء ـ و احیاناً تخریب‌های گسترده ـ گفتند تا دستکاری یا جابه‌جایی آراء. فقط آقای کروبی بود که با نقل نمادین جریان خواب دوساعتۀ خود بر وقوع جابه‌جایی آراء اصرار ورزید و ”چرخش”آراء در دو ساعت پایان اعلام نتایج به سوی آقای احمدی‌نژاد را ”کودتاگونه” به شمار آورد. روشن است که با توجه به نزدیک بودن آرای پنج تن از کاندیداها در دور اول (آقایان هاشمی، احمدی‌نژاد، کروبی، قالیباف، و معین)، حتی به فرض جابه‌جایی آراء، دستکاری ”قابل‌توجهی” در آمار نهایی صورت نگرفته و می‌توان با در نظر گرفتن درصد کمی از خطا به تصویر نسبتاً واقع‌نُمایی از گرایش مردم در این انتخابات دست یافت (به نظر می‌رسد برای این ”چرخشِ آراء” در ساعات پایانیِ تجمیع آراء تحلیل دیگری غیر از”جابه‌جایی آراء”می‌توان به دست داد که در سطور آتی به آن اشاره خواهد شد).

رحمان خاکبان، که یکی از تیزبین‌ترین جامعه‌شناسان ایرانی است، در تحلیل دقیقی که از آمار انتخابات سال 84 به دست داده، با موشکافی تمام سعی کرده درصد رأی پایگاه سیاسی اصولگرایان و اصلاح‌طلبان را به دست آورد، و به نظر می رسد در این کار توفیق خوبی حاصل کرده است. معتقدیم این تحلیل با اندکی حک و اصلاح حکایتگر واقعیت جامعۀ ایران است و می‌توان آن را ـ با به‌روز کردن متغیّرها و افزودن برخی اطلاعات دیگر ـ مبنای تحلیل انتخابات سال 88، کلید حل معادلۀ چندمجهولی آن و دستمایۀ پیش‌بینی انتخابات آتی قرار داد، و خواندن آن را به تمام کسانی که می‌خواهند فارغ از آرزواندیشی و آرمان‌پردازی با بخشی از ”واقعیات” جامعۀ ایران ”آشنا” شوند اکیداً توصیه می‌کنیم (خصوصاً به دلسوزان خارج از کشور که عمدۀ اطلاعاتشان از فضای ایران ”رسانه‌ای” است و به سختی می‌توانند فضای واقعی کل جامعۀ ایران را ”لمس” کنند). انتخابات سال 84، و آمار حاصل از آن، در واقع انباشتۀ ارزشمندی از انبوه اطلاعات جزء به جزء است و ـ به قیاس سوراخ لایۀ اوزون ـ بهترین روزنه برای ورود به جوّ واقعیات سیاسی‌ـ‌جامعه‌شناختیِ ساری و جاری در زیر پوست جامعۀ ایران است. نقل خلاصۀ تحلیل آماریِ این انتخابات، با اندکی حک و اصلاح، برای شکل دادن مبنایی برای تحلیل انتخابات سال 88 ضروری است.

نخست آمار کلیِ دو مرحلۀ انتخابات:

واجدان شرایط:   46 میلیون و 760 هزار نفر

مرحلۀ اول:

تعداد شرکت‌کننده: 29 میلیون و 400 هزار نفر

مشارکت: 62.84 درصد      آراء باطله:  4.2 درصد

آقای هاشمی           6.16 میلیون نفر      21 درصد

آقای احمدی‌نژاد       5.71 میلیون نفر     19.5 درصد

آقای کروبی            5.07 میلیون نفر     17.3 درصد

آقای قالیباف          4.70 میلیون نفر      13.9 درصد

آقای معین            4.50 میلیون نفر      13.8 درصد

آقای لاریجانی        1.74 میلیون نفر      5.9 درصد

آقای مهرعلیزاده      1.29 میلیون نفر     4.4 درصد

مرحلۀ دوم:

تعداد شرکت‌کننده:  27 میلیون 900 هزار نفر

مشارکت:  59.76 درصد     آراء باطله:  2.2 درصد

آقای احمدی‌نژاد       17 میلیون و 280 هزار نفر     61.82  درصد

آقای هاشمی            10 میلیون و 40 هزار  نفر     35.93  درصد

بخشی از اطلاعات جمعیت‌شناختی جمعیت واجد شرایط در سال 84:

ـ جمعیت شهرنشین کشور در 325 شهر بزرگ جای داده شده؛

ـ 10 شهر بزرگ کشور 30 درصد جمعیت را در خود جای داده‌اند؛

ـ به جز استان تهران با 93 درصد شهرنشین، بقیۀ استان‌های کشور را می‌توان به لحاظ درصد شهرنشینی به چهار دسته تقسیم کرد:

1) استان‌های دارای 80 درصد شهرنشین: اصفهان، قم، یزد، و سمنان؛

2) استان‌های دارای بیش از 70 درصد شهرنشین: مرکزی، قزوین، خراسان رضوی، فارس، بوشهر، خوزستان، کرمانشاه، و آذربایجان شرقی؛

 3) استان‌های دارای 50 تا 60 درصد شهرنشین: مازندران، گیلان، اردبیل، زنجان، همدان، کردستان، آذربایجان غربی، لرستان، چهارمحال، ایلام، خراسان جنوبی، کرمان؛

4) استان‌های دارای 50 درصد شهرنشین: گلستان، خراسان شمالی، سیستان، و کهکلویه.

ـ با دسته‌بندی شهرهای کشور (حدود 325 شهر) به شهرستان‌های کوچک (حداکثر 100 هزار واجد شرایط)، شهرستان‌های متوسط (بین 100 تا 200 هزار واجد شرایط)، و شهرستان‌های بزرگ (بیش از 200 هزار واجد شرایط) نتیجه می گیریم که حدود 200 شهرستان کوچک 23 درصد (برابر با یک‌چهارم) آرای انتخاباتی، 80 شهرستانِ متوسط 22 درصد (برابر با یک‌چهارم) آرای انتخاباتی، و 45 شهرستان بزرگ 55 درصد (بیش از نیمی از) آرای انتخاباتی را در اختیار دارند. در آمار فوق جمعیت شهرها با احتساب جمعیت روستاهای تابع هر شهر محاسبه شده است. نکتۀ دیگری که در دسته‌بندی فوق باید در نظر داشت این است که نسبت جمعیت روستایی در 200 شهرستان کوچک چیزی در حدود 45 درصد است و این نسبت در شهرستان‌های متوسط کمتر و در شهرستان‌های بزرگ باز هم کمتر می‌شود.

برخی نتایج این تحلیل از این قرار است (نمودارهای استانی این نتایج در سطح کشور بر روی نقشه در نوشتۀ آقای خاکبان آمده است):

ـ تمام کاندیداها ـ به جز آقای معین ـ در استان محل ولادت خود رتبۀ اول (و بیش از 30 درصد آراء) را کسب کرده‌اند، یعنی رأی بومی آورده‌اند. در عوض آقای معین در چهار استانی که اکثریت جمعیت‌شان اهل سنت‌اند بیشترین آرای خود را کسب کرده است (مثلاً در استان سیستان و بلوچستان 54 درصد آراء)، و این یعنی اهل سنت برای تغییر وضعیت خود به آقای معین بیشترین امید را داشته‌اند.

ـ بیشتر رأی آقای احمدی‌نژاد در مناطق مرکزی کشور، از جمله در استان‌های اصفهان، قم، سمنان، یزد، مرکزی، تهران، قزوین، همدان و زنجان بوده است. آقای احمدی‌نژاد در استان اصفهان حدود 50 درصد آراء را از آن خود کرده است.

ـ آقای کروبی بیشترین رأی خود را در 10 استان غرب و جنوب غرب کشور به دست آورده است، از جمله در استان‌های لرستان، خوزستان، ایلام، کهکلویه و بویراحمد، فارس، و چهارمحال و بختیاری که عمدۀ ساکنانش از هموطنان لر هستند. البته تأثیر شعارهای اقتصادی ایشان را نیز نباید نادیده گرفت، اما بررسی دقیق‌تر شهرستان‌هایی که ایشان در آنها رأی آورده‌اند نقش پررنگ مسائل قومی و بومی را به خوبی نشان می‌دهد. آقای کروبی نتوانسته‌اند در شهرهای بزرگی مانند تهران، مشهد، اصفهان، تبریز، و کرج در مقایسه با آقایان هاشمی و احمدی‌نژاد رأی مطلوبی کسب کند (آرای وی در این استان‌ها بین 5 تا 10 درصد بوده است) و این عامل مهمی در عدم ورود ایشان به دور دوم انتخابات بوده است.

ـ آقای معین در 10 شهر بزرگ کشور (که حدوداً 30 درصد جمعیت کل کشور را در خود جای داده‌اند) فقط 12 درصد آراء را از آن خود کرده است و این با توجه به برنامه‌ها، شعارها و گروه‌های سیاسی حامی ایشان درخور تأمل است.

ـ آقای لاریجانی فقط در زادگاه خود، استان مازندران، توانسته رتبۀ اول را کسب کند، که این موضوع نیز با توجه به حمایت تعدادی از گروه‌های اصولگرا و به خصوص اصولگرایان سنتی از وی درخور تأمل است.

ـ آقای مهرعلیزاده ـ که خود زادۀ مراغه در آذربایجان شرقی است ـ فقط در سه استان اردبیل، آذربایجان غربی و آذربایجان شرقی (که دارای اکثریت هموطنان ترک‌زبان است) رتبۀ اول را کسب کرده، و این یعنی عمدۀ آرای ایشان رأی بومی مردم این مناطق بوده است.

ـ رأی آقایان هاشمی و قالیباف تفاوت قابل ملاحظه‌ای در مناطق روستایی و شهری ندارد، بالاخص آقای هاشمی از رأی یکنواخت‌تری در سطح کشور برخوردار است.

نکته‌ای که در همین جا باید روشن شود این است که هنگام وصول آراء به وزارت کشور، به طور طبیعی، آرای شهرستان‌های کوچک زودتر از آرای شهرستان‌های متوسط و آرای شهرستان‌های متوسط زودتر از آرای شهرستان‌های بزرگ به مرکز تجمیع آراء ارسال می‌شود؛ در واقع، به طور طبیعی، آرای 10 شهر بزرگ کشور (که بیش از 30 درصد جمعیت کشور را در خود جای داده‌اند) دیرتر از تمام شهرها شمارش و تجمیع می‌شود. و به نظر می‌رسدمی‌توان گفت چرخش نتایج انتخابات از آقای کروبی به آقای احمدی‌نژاد در دو ساعت پایان شمارش و تجمیع آراء دقیقاً به همین علت و کاملاً طبیعی و معقول بوده است. واقعیات دیگری نیز این تبیین را تأیید می‌کند، از جمله اینکه، طبق تفکیک آمار شهرستان‌ها، آقای کروبی در شهرستان‌های”کوچک و متوسط” و آقای احمدی‌نژاد در شهرستان‌های ”بزرگ” رتبۀ اول را به دست آورده است. به تعبیر دیگر، عمدۀ پایگاه رأی آقای کروبی در شهرستان‌های کوچک و متوسط، و عمدۀ پایگاه رأی آقای احمدی‌نژاد در شهرستان‌های بزرگ بوده است. حال اگر در نظر داشته باشیم که تعداد بسیجیان و سپاهیان ـ که مهم‌ترین بخش صندوق مهندسی آراء هستند ـ در شهرستان‌های بزرگ بیشتر از شهرستان‌های متوسط و کوچک، و در شهرستان‌های متوسط بیشتر از شهرستان‌های کوچک است، و نیز توجه کنیم که بررسی تفکیکی آرای مناطق شهری و روستایی نشان می‌دهد در مجموع آقای کروبی در مناطق ”روستایی” رأی بیشتری در مقایسه با مناطق شهری آورده است، و آقای احمدی‌نژاد بالعکس، در مناطق ”شهری” بیشتر از مناطق روستایی، و در نظر داشته باشیم که عمدۀ اعضای بسیج و سپاه (و خانواده‌هایشان) ـ که رأی بخشنامه‌ایِ قابل هدایت دارند و حداقل به چیزی در حدود 2 تا 3 میلیون نفر می‌رسند ـ در شهرستان‌های بزرگ زندگی می‌کنند، می‌توان معنای دقیق ”مهندسی انتخابات” و مدلول دقیق سخنان زیر را از کاندیداهای معترض و برخی فرماندهان سپاه و … دریافت:

ـ “سرازیر شدن عنایت‌ها سه روز قبل از انتخابات به طرف فرد دیگر” (آقای کروبی)؛

ـ “دخالت‌های ناروای سازماندهی‌شده” و “دخالت‌های سازمان‌یافته در هدایت آراء” (آقای هاشمی)؛

ـ “دخالت سازمان‌یافتۀ نظامی”، “اراده‌ای قاهر برای پیروزی یک کاندیدای خاص” و “فرایند نظامی و شبه‌نظامی تأثیرگذار” (آقای معین)؛

ـ “طراحی درست و چندلایه” (آقای ذوالقدر از فرماندهان سپاه)؛

ـ “رأی‌سازی” و “اثرگذاری در انتخابات از طریق هادیان سیاسی سپاه” (آقای حسین شریعتمداری، مدیر مسئول و نمایندۀ رهبری در روزنامۀ کیهان).[1]

و از طرف دیگر با لحاظ همان واقعیات می‌توان خطای محاسباتی موجود در سخنان آقای کروبی را نیز دریافت (افزوده‌های داخل [] از ماست):

حدود ساعت سه بامداد شنبه بیست و هشتم خردادماه که ثبت رسمی آرا در سایت انتخابات آغاز شد [اوایل شمارش آراء]، تمام آمارهای رسمی [در شهرستان‌های کوچک] رای اینجانب را بسیار بالاتر از سایر کاندیداهای محترم نشان می‌داد. ساعت پنج بامداد [اواسط شمارش آراء] که اینجانب به استراحت پرداختم، رای بنده حدود ۲۵ درصد و رای سایر کاندیداها کمتر از بیست درصد بود [در شهرستان‌های کوچک و متوسط].در همان ساعات بعضی از دوستان با توجه به آرای شصت و هفتاد درصدی در بعضی استان‌ها [استان‌های عمدتاً لرنشین] ، معدل بیست و پنج درصدی ثبت‌شده به نام اینجانب [در کل کشور] را مشکوک می‌دانستند اما پس از حدود دو ساعت که از خواب بیدار شدم [اتمام شمارش و تجمیع آرای شهرهای بزرگ]، مانند بیداری از خواب اصحاب کهف، دریافتم که همه چیز تغییر کردهاست.

تحلیل نتایج مرحلۀ دوم انتخابات

در مرحلۀ دوم آقای احمدی‌نژاد با بیش از 17 میلیون رأی و آقای هاشمی با بیش از 10 میلیون رأی به ترتیب 62 و 36 درصد آراء را از آن خود کردند. با توجه به کاهش مشارکت در این مرحله، یک میلیون و 500 هزار نفر در مرحلۀ دوم شرکت نکرده‌اند. بررسی آراء بر اساس تقسیم کشور به مناطق شهری و روستایی، و تقسیم شهرها به کوچک، متوسط و بزرگ نشان می‌دهد که در مرحلۀ دوم انتخابات این قبیل تقسیمات ـ بر خلاف مرحلۀ اول ـ تفاوت چندانی در کسب آرای دو کاندیدا ایجاد نکرده و هر دو کاندیدا در سطح کشور رأی یکنواختی داشته‌اند، و رأی‌شان به ترتیب بین 61 تا 68 و 32 تا 39 درصد متغیر بوده است. نکتۀ دیگر اینکه در مناطق عمدتاً روستایی که در مرحلۀ اول آقای هاشمی حدود 22 درصد و آقای احمدی‌نژاد حدود 12 درصد رأی کسب کرده بودند 50 درصد بر آرای آقای احمدی‌نژاد و 16 درصد بر آرای آقای هاشمی افزوده شده است. با ”تقریب” خوبی می‌توان گفت که رأی آقای معین (بیش از 4 میلیون) به صندوق آقای هاشمی (حدود 6 میلیون) ریخته شده، و رأی آقایان کروبی، قالیباف، لاریجانی و مهرعلیزاده (جمعاً بیش از 12 میلیون) به صندوق آقای احمدی‌نژاد (بیش از 5 میلیون). به این معنا، حتی اگر تمام هواداران آقای معین در دور اول به آقای هاشمی رأی داده بودند (جمعاً برابر با 10 میلیون و 600 هزار)، باز هم آقای هاشمی نمی‌توانست پیروز مرحلۀ اول انتخابات باشد و از مجموع 29 میلیون و 400 هزار رأی بیش از 50 درصد آراء (14.8 میلیون رأی) را کسب کند. در واقع اگر رأی مطلق آقای هاشمی در این دوره (21 درصد، به نسبت کل واجدان شرایط یعنی 46 میلیون و 800 هزار نفر) را با رأی مطلق او در انتخابات سال 72 (31 درصد کل واجدان شرایط) مقایسه کنیم، می‌بینیم که از قبل شکست آقای هاشمی (چه به صورت یک مرحله‌ای و چه به صورت دومرحله‌ای) مسجل بوده است، زیرا در سال 84، علاوه بر رویگردانی طیف ”خاکستری” از آقای هاشمی (که از پیش وجود داشت و در سال 72 خود را نشان داده بود)، بخشی از تودۀ ”تحول‌خواه” نیز، به سبب طرح پاره‌ای مسائل و نقدها در دوران اصلاحات، از او رویگردان شده بودند. واقعیتِ ناخرسندیِ بخش عمده‌ای از مردم از آقای هاشمی، ظرف هشت سال دوری وی از صحنه (در دورۀ ریاست‌جمهوری آقای خاتمی) از میان نرفت و همچنان در دل‌ها مانده بود. شاید اگر آقای هاشمی به درصد رأی مطلق خود در آخرین پیروزی در انتخابات (31 درصد) توجه می‌کرد حاضر به کاندیداتوری در سال 84 نمی‌شد. اکنون نیز به نظر می‌رسد علی‌رغم هزینه‌هایی که او و فرزندانش در چهار سال اخیر متحمل شده‌اند، چهرۀ آقای هاشمی ”فقط” در بین تودۀ ”تحول‌خواه” تا حدی ترمیم شده نه در بین طیف خاکستری. توجه به این نکته می‌تواند مانع از کاندیداتوری احتمالی آقای هاشمی در انتخابات آتی و حتی حمایت او از کاندیدایی خاص شود. بهترین تاکتیک متصوّر برای آقای هاشمی (و خانواده‌اش) عدم حمایت از کاندیدایی خاص و یا حتی حمایت از کاندیدایی است که رأی آوردنش به زیان جریان تحول‌خواهی و اصلاح‌طلبی در کشور است. در واقع آقای هاشمی می‌تواند این بار از همان واقعیتی که در سال 84 علیه خود او استفاده شد به زیان کاندیدای اصلی جریان اصولگرایی استفاده کند.

بررسی آمار مرحلۀ دوم انتخابات سال 84 نشان می‌دهد تقابل آقای هاشمی و احمدی‌نژاد تمام دسته‌بندی‌ها و تقسیمات فوق (تقسیم به مناطق شهرنشین و روستانشین، و نیز تقسیم شهرهای کشور به بزرگ، متوسط، و کوچک) را به هم ریخته و نقش آرای قومیتی را نیز از میان برده است. در واقع تکثر کاندیداها در دور اول، انتخابات ریاست‌جمهوری را به انتخابات مجلس شبیه کرده و بالطبع پای مسائل قومی و منطقه‌ای را به میان آورده است، و دوقطبی شدن انتخابات در دور دوم نقش مسائل قومی و آرای منطقه‌ای را تحت‌الشعاع قرار داده و ملاک‌های دیگری را وارد معادلات و تصمیم‌گیری‌ها کرده است.

وقتی آقای احمدی‌نژاد در سال 84 این رویگردانی مردم از آقای هاشمی به سمت خود را با گوشت و پوست و خونش لمس می‌کند چرا به فکر این نباشد که از همین ”واقعیت” در دور بعد نیز برای آوردن رأی مجدد استفاده کند. خود را به جای او بگذاریم:

حتی اگر در دور بعد هاشمی بار دیگر کاندیدا نشود، می‌توانم با کشاندن فضای انتخابات به سمت تقابل با هاشمی ـ و منسوب کردن کاندیدای رقیب به او ـ پیروز ”قاطع” انتخابات باشم. کافی است طوری عمل کنم که مردم این تقابل را ”احساس” کنند.

به این ترتیب می‌توان دریافت که توجه به چه ”واقعیات” ساده‌ای ذهن تیم آقای احمدی‌نژاد ـ و بالاخص آقایان مشایی و ثمره هاشمی ـ را به سمت طراحی استراتژی برای پیروزی در انتخابات بعد سوق داده است. کافی است شروع پیاده‌سازی این استراتژی را از نخستین میتینگ انتخاباتی سال 88 در بعد از ظهر اول خرداد در سالن هفتم تیر پارک شهر پی‌جویی کنیم. آقای احمدی‌نژاد در این سخنرانی خطاب به هوادارانش توصیه کرد:

«موشک انتخابات را چندمرحله‌ای به فضای سیاسی پرتاب کنید …»

و با گفتن اینکه ”چهار سال سکوت کردم” اعلام کرد قصد دارد ”به خاطر ملت” حرف بزند و افشاگری کند. در واقع او این چهار سال نیازی به این قبیل ”افشاگری‌ها” نداشت و آنها را برای انتخابات بعدی کنار گذاشته بود. از زمان همین سخنرانی بود که تا روز مناظره (13 خرداد) با اصلی‌ترین رقیب خود (مهندس موسوی) ستادهای آقای احمدی‌نژاد وعدۀ افشاگری را مدام به جامعه پمپاژ کردند و در دل بخش زیادی از طیف خاکستری ”انتظار” افشاگری آفریدند. با در نظر داشتن این استراتژی است که می‌توان پیشنهاد مناظره‌های زندۀ کاندیداها از صداوسیما برای نخستین بار را فهم کرد.

اما پس از انتخابات سال 84 ”ما” به چه مشغول بودیم؟ به جای بازاندیشی در این انتخابات و خودسنجشگری، از رأی رقیب در مرحلۀ دوم به سادگی گذشتیم و آن را ”صرفاً” محصول تخریب‌های زننده و دخالت‌های ناروای سازماندهی‌شده دانستیم و به تعبیری که از عیسی (ع) نقل است خس را در چشم برادرمان دیدیم و چوبی را که در چشم داشتیم ندیدیم. راستی چه شد که پس از 8 سال تجربۀ دولت اصلاحات، و رأی 21 میلیونی آقای خاتمی در سال 80، ناگهان مجموع آرای ”تحول‌خواهان” پس از چهار سال قریب به 10 میلیون کاستی می‌پذیرد؟ از دو حال خارج نیست: یا پس از چهار سال دیدن عملکرد دولت اصلاحات 10 میلیون نفر از آقای خاتمی برگشته‌اند و به همراه 7.3 میلیون نفری که در سال 76 به آقایان ناطق و ری‌شهری رأی داده بودند، به آقای احمدی‌نژاد رأی داده‌اند و سبد 17 میلیونی او را پر کرده‌اند؛ یا 10 میلیون نفر به خانه رفته‌اند و 10 میلیون نفر دیگر پای صندوق‌ها آمده‌اند و این 10 میلیون نفر جدید، به همراه آن 7.3 میلیون نفر، سبد 17 میلیونی آقای احمدی‌نژاد را پر کرده‌اند. شاید هم ترکیبی از این دو بوده؛ یعنی بخشی از این 10 میلیون نفر از آقای خاتمی برگشته‌اند و به آقای احمدی‌نژاد رأی داده‌اند، و بخشی به خانه رفته‌اند و عده‌ای دیگر به جای آنها پای صندوق‌ها آمده‌اند.

تصور ”برگشت” تعداد زیادی از رأی‌دهندگان از آقای خاتمی با ”شهود از فضای سیاسی ایران ” ـ و مشاهداتِ ما ـ نمی‌خواند، جز در مورد درصد کمی از رأی‌دهندگان مذهبی که، تحت تأثیر تبلیغات، دورۀ آقای خاتمی را مترادف با بی‌بندوباری و بی‌حجابی پنداشتند. اما می‌توان تصور کرد که کسانی، به دلیلی واحد، هم به آقای خاتمی رأی داده باشند و هم به آقای احمدی‌نژاد، و واقعاً می‌توان: همان‌ها که در سال 76 برای ”نه” گفتن به آقای هاشمی و دورانش و تمام آنچه از واژۀ ”رفسنجانی” تداعی می‌شد به آقای خاتمی رأی دادند و در سال 84 برای رأی نیاوردن آقای هاشمی به کاندیدای رقیبش رأی دادند. اگر کاندیدای رقیب آقای هاشمی در مرحلۀ دوم آقای قالیباف و حتی (اصلاح‌طلبی همچون) آقای مهرعلیزاده هم بود رأی می‌آورد؛ و همین است خصلت”تصادفی” وقایع سیاسی در ایران که می‌تواند از دل فرایندی واحد (با مردمانی واحد)، و در زمان واحد، دو فراوردۀ کاملاً متفاوت و حتی متضاد بیرون آورد: از طرفی رئیس‌جمهوری با تمام خصوصیاتی که واژۀ ”احمدی‌نژاد” به ذهن می‌آوَرَد، و از طرف دیگر رئیس‌جمهوری کمابیش اصلاح‌طلب با مختصات آقای مهرعلیزاده که خود دوره‌ای معاون آقای خاتمی بود.

به پدیدۀ ”کاهش 10 میلیونی آرای اصلاح‌طلبان طی چهار سال” از زاویه‌ای دیگر نیز می‌توان نظر کرد. اگر آمار انتخابات در سال‌های 76، 80، و 84 را پیش چشم آوریم می‌بینیم که تعداد رأی‌دهندگان در این سه انتخابات تقریباً ثابت و در هر سه دوره قریب به 28 تا 29 میلیون نفر بوده است:

دوره هفتم (سال 76):   29 میلیون و 140 هزار نفر

دوره هشتم (سال 80):  28 میلیون و 150 هزار نفر

دوره نهم (سال 84):    29 میلیون و 300 هزار نفر (دور اول)

بعید است است ظرف چهار سال (از سال 80 تا 84) چنان پدیدۀ شگرفی رخ داده باشد که چنین نتیجۀ متفاوتی به بار آورد. اگر میلیون‌ها نفر از رأی‌دهندگان سابق به خانه رفته‌اند و میلیون‌ها نفر رأی‌دهندۀ جدید جای خالی‌شان را پر کرده‌اند، این چند میلیون رأی‌دهندۀ جدید چه جذابیتی در انتخابات جدید دیده‌اند که آنها را از موضع تحریم انتخابات سابق (که کاندیدایی مثل آقای خاتمی داشت) به موضع شرکت در انتخابات بعدی کشانده است؟ ظاهراً تغییر قابل‌توجهی نمی‌توان دید. در سال 84، در مقایسه با سال 80، با وجود افزایش 4 میلیون و 500 هزار نفری واجدان شرایط، فقط یک میلیون و 150 هزار نفر بر تعداد شرکت‌کنندگان (در مرحلۀ اول) افزوده می‌شود، و این یعنی اکثر قریب به اتفاق آنها که در انتخابات سال 80 (و صد البته 76) شرکت کردند در سال 84 هم به سر صندوق آمدند. اما یک پدیدۀ شگرف وجود دارد که این مسئله را به خوبی حل می‌کند و آن ”طیف خاکستری” جامعه و رأی شناورشان است. این بخش از مردم ایران رو به هر سو کنند سرنوشت انتخابات به همان سو می‌رود، و ”شناور” بودن رأی‌شان دقیقاً به همین معناست. رأی این بخش از مردم می‌تواند در هر انتخاباتی اکثریت آراء را از آن کاندیدایی کند که نخواهد توانست با تکیۀ صرف بر رأی اصولگرایانه یا تحول‌خواهانه به بیش از نیمی از آراء دست پیدا کند و به پاستور راه یابد. این همان چیزی است که در انتخابات سال 84 به وضوح تمام رخ داد و پیش‌تر از آن در سال 76 نیز رخ داده بود و از دید تیزبین آقای سعید حجاریان دور نمانده بود. سعید حجاریان در تحلیلی که پیش‌تر ذکر آن گذشت ذیل عنوان ”عبرت‌های انتخابات“ خطاب به ”نخبگان” هشدار داد که:

پیش‌بینی‌ناپذیر بودن و شگفتی‌آفرینی سیاسی در ایران کنونی هرچند گه‌گاه ثمرات مبارکی را به دنبال دارد اما علی‌الاصول پدیده‌ای میمون نیست. ضعف نهادهای جامعه مدنی مهم‌ترین علت این وضعیت به شمار می‌رود و با سازماندهی هرچه گسترده‌تر مردم در این نهاد‌ها می‌توان رفتار سیاسی آنان را قابل پیش‌بینی نمود. البته سازمان‌های صنفی و سیاسی در انتخابات جاری هر یک در وسع خود کوشیدند مردم را بسیج و به دنبال کاندیدای مطلوب خود بکشانند اما بیش از نیمی از مردم تنها در ماه آخر به تصمیم رسیدند و نظرسنجی‌ها هم مبین آن است که نرخ آرای شناور و سیال در این انتخابات بالا بوده است. توده‌وار بودن بخش‌هایی از جامعۀ ما استعداد هر نوع شگفتی‌آفرینی دیگر را هم دارد.

اینکه به گفتۀ سعید حجاریان بیش از نیمی از مردم “تنها در ماه آخر” به  تصمیم رسیدند نشان می‌دهد این عده، طبق تعریفی که ذکر شد، از همان ”طیف خاکستری” هستند که به دلیل نداشتن دید استراتژیک نسبت به مسائل کشور فقط در یکی دو ماه ایام انتخابات تا حدی سیاسی می‌شوند و ”یک‌ماهه” به تصمیم می‌رسند.

اما پس از انتخابات سال 76 ما ”نخبگان” چه کردیم؟ با چشم بستن بر این واقعیات از این شگفتی‌آفرینی عبرت نگرفتیم و در سال 84 به شگفتی‌آفرینی دیگری ”مبتلا” شدیم. گمان کردیم آنها که در مرحلۀ دوم انتخابات سال 84 به آقای احمدی‌نژاد رأی دادند از سیاره‌ای دیگر آمده‌اند، و نفهمیدیم که بیش از نیمی از آنها همان مردمی بودند که رأی شناورشان شگفتی دوم خرداد را رقم زد و آقای خاتمی را بسیار بالاتر از 7 میلیون رأی آقای ناطق نوری نشاند.

شاید به ذهن برخی خطور کند که ”یعنی می‌خواهید بگویید پایگاه رأی تحول‌خواهان (یا اصلاح‌طلبان و سبزها) کمتر از 50 درصد است؟”. ”مگر می شود؟”. ”یعنی جامعۀ ما …” آری! این واقعیت انکارناپذیر جامعۀ ماست. اصول‌گرایان و تحول‌خواهان ـ به معنایی که پیش‌تر تعریف و توصیف شد ـ هیچ یک به خودی خود پایگاه رأی‌شان به 50 درصد نمی‌رسد، هرچند اگر”تیزبینی” به خرج دهند می‌توانند آرای شناور طیف خاکستری را از آن خود کنند، کاری که آقای خاتمی در دو دوره و آقای احمدی‌نژاد در ـ فعلاً بگوییم ـ یک دوره انجام داد (هنوز به تحلیل انتخابات سال 88 نرسیده‌ایم).

البته این واقعیت را نیز نمی‌توان نادیده گرفت که بخشی از طیف خاکستری جامعه به طور ”بالقوه” تحول‌خواه‌اند، به این معنا که ”اگر” مجموع افکار تحول‌خواهان و اصولگرایان با آثار و نتایجی که افکار هر یک از این دو گروه بر زندگی عملی‌شان خواهد داشت به آستانۀ آگاهی‌شان برسد، تحول‌خواهی پیشه خواهند کرد، اما نکته اینجاست که از این ”اگر” تا آن ”خواهند کرد”فاصله کم نیست و به گفتۀ سعید حجاریان در تحلیل مذکور مهم‌ترین مانع ”ضعف نهادهای مدنی” و مهم‌ترین گام در این زمینه تقویت این قبیل نهادهاست. در واقع ”کم و کیف” تحول‌خواهی بالقوۀ این بخش از مردم را با نظر به دو واقعیت تلخ دیگر می‌توان دریافت: 1ـ نقش‌آفرینی آرای قومی و منطقه‌ای در انتخابات ریاست‌جمهوری؛ 2ـ نقش‌آفرینی برخی واقعیات جمعیت‌شناختی و تحمیل شدن ناخواستۀ آنها بر فضای سیاسی جامعه(از جمله متوسط سطح سواد).

یکم: نقش‌آفرینی آرای ”قومی” و ”منطقه‌ای” در انتخابات ریاست‌جمهوری. رأی منطقه‌ای به این معناست که برای فرد رأی‌دهنده مهم‌ترین ملاک برای انتخاب رئیس‌جمهور آینده هم‌شهر بودن یا هم‌استان بودن اوست، چیزی که در مورد شش کاندیدا از هفت کاندیدای سال 84 به وضوح مشهود است: غیر از آقای معین، شش کاندیدای دیگر در استان محل ولادت خود رأی اول را به دست آورده‌اند. اما رأی قومی به این معناست که برای فرد رأی‌دهنده مهم‌ترین ملاک برای انتخاب رئیس‌جمهور آینده هم‌نژاد بودن با اوست، چیزی که در رأی آقایان مهرعلیزاده (در سه استان آذری‌زبان) و آقای کروبی (در پنج استان غربی کشور) به وضوح مشهود است. و جالب اینجاست که با مرور آمار تفکیکی استان‌ها می‌توان دید که در مرحلۀ دوم انتخابات (با تقابل بین آقایان هاشمی و احمدی‌نژاد) اکثر این آرای قومی به سبد آقای احمدی‌نژاد ریخته شده است. حال اگر بخش عمده‌ای از رأی آقای کروبی واقعاً قومیتی بوده، و بتوان پذیرفت که ملاک قومیت با دوقطبی شدن انتخابات تحت‌الشعاع ملاک سیاسیِ ”نارضایتی” قرار می‌گیرد، در این صورت می‌توان انتظار داشت که اگر انتخاباتی همانند دور دوم انتخابات سال 84 ـ بر خلاف دور اول آن ـ دوقطبی شود، دیگر ملاک قومیت به میان نیاید و آقای کروبی باز هم رأی قابل توجهی نیاورد، امری که به نظر می‌رسد (حتی محسوس‌تر از سال 84) در انتخابات سال 88 رخ داد. در این انتخابات تقابل بین آقایان موسوی و احمدی‌نژاد (و در واقع، پس از مناظره، بین آقایان احمدی‌نژاد و هاشمی) چنان شدت گرفت که کمتر کسی برای رأی دادن ملاک قومیت را در نظر می‌گرفت.

دوم: برخی واقعیات جمعیت‌شناختی، از جمله متوسط سطح سواد. بر اساس سرشماری سال 1390 (که علی‌القاعده باید وضعیت بهتری را در مقایسه با سال 1384 نشان دهد) از کل جمعیت ایران بالغ بر 9 میلیون و 800 هزار نفر بیسواد مطلق، 10 میلیون نفر تحصیلات ابتدایی و 10 میلیون نفر تا سطح سیکل سواد دارند. به تعبیر دیگر حدود 10 میلیون نفر بیسواد و 20 میلیون نفر کم‌سواد در کشور داریم. از طرف دیگر تعداد کل فارغ‌التحصیلان دانشگاهی ساکن کشور قریب به 5.5 میلیون نفر و تعداد دانشجویان در حدود 4.5 میلیون نفر است. تعداد معلمان رسمی و پیمانی کشور920 هزار نفر است که اکثر آنها داخل در آمار فارغ‌التحصیلان دانشگاه هستند. حدود 11.2 میلیون نفر کاربر اینترنت در کشور وجود دارد و 33.4 درصد از خانوارها در منزل خود رایانه دارند. با استفاده از این آمار می‌توان ـ علاوه بر کم و کیف تحول‌خواهی مردم ایران(!) ـ بسیاری از واقعیات (تلخ) دیگر را نیز فهم و تبیین کرد، از جمله تعداد تلفات حوادث رانندگی، سالانه 6 میلیون پروندۀ قضایی، انبوه زباله‌ها در طبیعت، پایین بودن کیفیت تولید در ایران، بیش از 2 میلیون معتاد رسمی در کشور، کودک‌آزاری‌ها، خشونت علیه زنان و هر آنچه که از جامعه‌ای با 30 میلیون بیسواد و کم‌سواد بروز می‌تواند یافت. به گفتۀ شیرزاد عبداللهی (روزنامه‌نگار روزنامۀ اعتماد):

براساس آمارهای منتشره در گزارش توسعه انسانی سازمان ملل متحد (U. N. D. P) در سال 2010، تقریباً 61درصد از زنان ایرانیِ بالای 25 سال و 43 درصد از مردان ایرانی بالای 25 سال، تحصیلاتی در حد دوره راهنمایی یا کمتر دارند. گزارش مرکز پژوهش‌های مجلس در آذر 90 نیز این آمار را تأیید می‌کند. براساس گزارش مرکز پژوهش‌ها، در سرشماری سال 85، میانگین سال‌های تحصیلات ایرانیان بالای 6 سال، حدود 7 سال برآورد شده است. بر اساس همین گزارش و مستند به سرشماری سال 85، بیش از 60 درصد از کل جمعیت بالای 6 سال کشور تحصیلاتی حداکثر در حد دوره راهنمایی و ابتدایی دارند و 9 میلیون و 800 هزار نفر (15.4 درصد) از ایرانیان کاملاً بی‌سوادند.جمعیت زیر 6 سال ایران رقمی در حدود 7 میلیون نفر را تشکیل می‌دهند و به این ترتیب نزدیک به 40 میلیون از 68 میلیون جمعیت بالای 6 سال ما [در سال 85] یا بی‌سوادند یا حداکثر سوادشان در حد دوره راهنمایی است. درصدی از کم‌سوادان در طول زمان به بی‌سوادی مطلق بازگشت می‌کنند که باز هم آماری از آنها در دست نیست. … معنای دیگر این همه کم‌سواد و بی‌سواد این است که 40 میلیون نفر از ایرانیان توانایی [چندانی برای] خواندن کتاب و روزنامه و استفاده از اینترنت را ندارند و رسانه اصلی آنها [در کنار صداوسیما یا شبکه‌های ماهواره‌ای] شایعه و شفاهیات است. این 40 میلیون نفر همواره در معرض تلقین قرار دارند و قادر به تحلیل مسائل اجتماعی نیستند و با ایجاد امواج شفاهی می‌توان ذهن آنها را به هرسو کشاند. درباره انواع شکاف‌های اجتماعی زیاد نوشته‌اند. به گمان من یکی از مهم‌ترین آنها، شکاف فرهنگی و آموزشی بین اکثریت بی‌سواد و کم‌سواد و فقیر، و اقلیت تحصیلکرده و نسبتاً مرفه‌تر جامعه است.[2]

 سؤالی که در این بین به ذهن می‌رسد این است که: پایگاه رأی هر یک از دو گروه تحول‌خواه و اصولگرا و درصد آرای شناور در چنین جامعه‌ای چقدر است؟ اگر فعلاً آرای خاموش را در نظر نگیریم و بخواهیم در بین ”شرکت‌کنندگان” در انتخابات درصد آرای اصولگرا، تحول‌خواه و شناور را به دست آوریم، می‌توان با بررسی مقایسه‌ای آمار انتخابات سال 76 و 84 با تقریب مطلوبی به این مقصود دست یافت. آقای رحمان خاکبان در تحلیل خود، با در نظر گرفتن برخی متغیرهای فرعی‌تر از قبیل آرای بومی هر کاندیدا، آرای قومی برخی مناطق (مانند آذری‌زبان‌ها و هموطنان لر)، آرای مربوط به ویژگی‌های فردی هر کاندیدا، نسبت بین این سه متغیر، تأثیر شعارهای اقتصادی آقایان کروبی و احمدی‌نژاد، و توجه به درصد مشارکت در این انتخابات (حدود 60 درصد)، با قدری احتیاط نتیجه گرفته است که سهم هر یک از دو گروه اصولگرا و تحول‌خواه حدود 30 درصد (قریب به 9 میلیون نفر) یعنی یک سوم است و 40 درصد بقیه (بخش عمدۀ 12 میلیونی که در دور دوم به سمت آقای احمدی‌نژاد گردش کردند) سهم آرای شناور است، و شناور است دقیقاً به این معنا که چرخش آنها به سمت کاندیدای هر یک از دو گروه اصولگرا یا تحول‌خواه نتیجۀ انتخابات را رقم می‌زند. اما به نظر می‌رسد می‌توان دقت این درصدبندی را با توجه به چهار واقعیت دیگر بالا برد:

ـ رأی 7.3 میلیونی اصولگرایان (آقایان ناطق و ری‌شهری) در برابر آقای خاتمی در سال 76؛

ـ رأی 6.5 میلیونی اصولگرایان در برابر آقای خاتمی در سال 80؛

ـ کاهش 11 میلیون از رأی 22.6 میلیونی آقای خاتمی در سال 80 و رسیدن آن به 10.7 میلیون رأی برای

آقایان هاشمی و معین در مرحلۀ اول انتخابات سال 84؛

ـ (و نهایتاً) رأی 10 میلیونی آقای هاشمی در برابر آقای احمدی‌نژاد در مرحلۀ دوم انتخابات سال 84.

 از آنجا که تودۀ اصولگرای جامعه از سر اعتقاد شرکت در هر انتخاباتی را ”واجب شرعی” قلمداد می‌کند، و از طرف دیگر در انتخابات سال 80 با وجود 9 کاندیدا در کنار آقای خاتمی فقط 6.5 میلیون نفر به کسی غیر از آقای خاتمی رأی دادند، می‌توان نتیجه گرفت که سبد رأی اصولگرایان به طور معمول قدری کمتر از تحول‌خواهان است. شاید اگر بگوییم این نسبت چیزی در حدود 25 (اصولگرا) به 30 (تحول‌خواه) است به خطا نرفته باشیم. به این ترتیب سهم آرای شناور 5 درصد بیشتر و به 45 درصد می‌رسد.

نگاه به آمار استان تهران نیز واقعیات جالبی را نشان می‌دهد:

مرحلۀ اول:

واجدان شرایط: 8.231 میلیون نفر ـ آرای اخذشده: 5.241 میلیون نفر ـ درصد مشارکت: 63.7

1ـ آقای احمدی نژاد 1.5 میلیون

2ـآقای هاشمی 1.274 میلیون

3ـآقای معین 648 هزار

4ـآقای قالیباف 614 هزار

5ـآقای کروبی 415 هزار

6ـ آقای مهرعلیزاده 281 هزار

7ـ آقای لاریجانی 246 هزار

مرحلۀ دوم:

آرای اخذشده: 3.654 میلیون نفر ـ درصد مشارکت: 44.4

آقای احمدی نژاد: 2.174 میلیون (59 درصد)

آقای هاشمی: 1.390 میلیون (38 درصد)

کاهش مشارکت در تهران در مرحلۀ دوم: یک میلیون و 586 هزار و 932 نفر (19 درصد)

کاهش مشارکت در کل کشور در مرحلۀ دوم: یک میلیون 441 هزار و 926 نفر (3 درصد)

بر این اساس، مجموع آرای افزوده شده به آقای احمدی‌نژاد در مرحلۀ دوم (674 هزار) کمی کمتر از مجموع آرای آقایان قالیباف و لاریجانی در مرحلۀ اول (860) است، اما آرای آقای هاشمی فقط 116 هزار رأی بیشتر شده است و عمدۀ رأی‌دهندگان به آقای معین، کروبی و مهرعلیزاده ترجیح داده‌اند در مرحلۀ دوم در انتخابات شرکت نکنند. به این ترتیب، کل کاهش مشارکت آرای مرحلۀ دوم در کشور (1.441 میلیون) ناشی از کاهش مشارکت در استان تهران (1.586 میلیون) بوده است، و این یعنی در مرحلۀ دوم 1.586 میلیون نفر از تهرانی‌ها در انتخابات شرکت نکرده‌اند اما در بقیۀ نقاط کشور علاوه بر کسانی که در مرحلۀ اول شرکت کرده بودند 145 هزار نفر دیگر نیز در مرحلۀ دوم شرکت کرده‌اند (و احتمالاً به آقای احمدی‌نژاد رأی داده‌اند). این واقعیت بسیار محل تأمل است و از اختلاف فاحش بین فضای فرهنگی‌ـ‌سیاسی تهران و سایر نقاط کشور و نیز تفاوت ذهنیت مردم در تهران و غیر تهران حکایت دارد، امری که به نظر می‌رسد می‌تواند بسیاری از رخدادهای سال 88 و پس از آن (از جمله تفاوت در گستره و شدت اعتراض به نتایج انتخابات در تهران و غیر تهران) را به خوبی تبیین کند. مثلاً، اگر تعداد آرای آقای هاشمی در مرحلۀ دوم در تهران (1.39 میلیون نفر) را با تعداد تهرانی‌هایی که در این مرحله در انتخابات شرکت نکردند (1.58) جمع بزنیم به عدد 2.97 میلیون نفر می‌رسیم که همان تعداد تقریبی و تخمینی شرکت‌کنندگان در راهپیمایی اعتراضی 25 خرداد 88 از میدان امام‌حسین (ع) تا میدان آزادی است.

*****

متوسط مشارکت در ده دورۀ گذشته انتخابات ریاست‌جمهوری حدود 65 درصد بوده است و این نشان می‌دهد که قریب به 35 درصد واجدان شرایط در اکثر دوره‌ها در انتخابات شرکت نمی‌کنند (آرای خاموش) مگر اینکه انتخابات همانند سال 76 و 88 (به ترتیب با 80 و 85 درصد مشارکت) بسیار داغ و پرشور (و شاید بتوان گفت دوقطبی) شود که در این صورت بین 15 تا 20 درصد واجدان شرایط باز هم در انتخابات شرکت نمی‌کنند (آرای مطلقاً خاموش). حال اگر این 15 تا 20 درصد (آرای مطلقاً خاموش) را از 35 درصد فوق (آرای خاموش) کم کنیم، به این نتیجه می‌رسیم که 20 تا 15 درصد از 35 درصد آرای خاموش ”در حالتی خاص” در انتخابات شرکت می‌کنند (این گروه را می‌توان آرای بالقوه شناور دانست). از طرفی می‌توان گفت اکثریت قریب به اتفاق تحول‌خواهان و اصولگرایان در سال 76 و 88 در انتخابات شرکت کرده‌اند؛ لذا با احتساب متوسط مشارکت کسانی که حداقل یک بار در انتخابات شرکت کرده‌اند ـ یعنی در سال 76 و 88 رأی داده‌اند ـ (حدود 82 درصد) اگر بخواهیم درصد ”مطلق” پایگاه رأی اصولگرایان و تحول‌خواهان را در جامعۀ ایران به دست آوریم به اعداد تقریبی 20 و 24 می‌رسیم. و این یعنی اصولگرایان و تحول‌خواهان در بین کل کسانی که ممکن است در انتخابات شرکت کنند (با احتساب آرای شناور بالقوه) به ترتیب 20 و 24 درصد رأی ثابت دارند (تا سال 84 داشته‌اند) و 56 درصد بقیه آرای شناور است. مثلاً در حالتی که انتخاباتی در ایران 40 میلیون شرکت‌کننده داشته باشد رأی اولیۀ اصولگرایان و تحول‌خواهان به ترتیب 8 و 9.6 میلیون خواهد بود و قریب به 22 میلیون نفر با توجه به “شرایط” کشور در ایام انتخابات و “فضای” ایام تبلیغات دست به انتخاب می‌زنند (البته در بین رأی‌اولی‌های هر دوره نیز باید نسبت 20، 24، و 56 را در نظر گرفت). اینکه این 56 درصد با چه ملاک‌هایی انتخاب و به کدام جانب رو می‌کنند مسئله‌ای است که بدون نظرسنجی دقیق نمی‌توان در باب آن داوری کرد اما با تحلیل شش دورۀ انتخابات گذشته می‌توان به نکات خوبی دربارۀ آن دست یافت.

*****

شاید بتوان دو ملاک مهم برای تصمیم‌گیری افراد در شرکت/عدم شرکت در انتخابات و رأی دادن به یک کاندیدای خاص ذکر کرد:

1ـ ارزیابی فرد از میزان ”تأثیر” انتخابات در زندگی عملی (کوتاه‌مدت یا بلندمدت) او (در درجۀ اول) و در سرنوشت جمعی مردم جامعه (در درجۀ دوم)؛

2ـ اینکه با شرکت/عدم شرکت در انتخابات ـ اگر هم نتوان تأثیری بر روند جاری امور کشور گذاشت ـ می‌توان صدای (اعتراض) خود را به ”بالا” رساند (نوعی واکنش عاطفی).

در ملاک اول بیشتر مصلحت‌سنجی و محاسبۀ سود و زیان دخیل است و مهم‌ترین ملاکی است که در شرایط ”عادی” به میان می‌آید؛ حال یا فرد فقط منافع ”خود” ـ و حداکثر خانوادۀ ”خود” ـ را در نظر می‌گیرد، آن هم منافع کوتاه‌مدت را (طیف خاکستری)، یا به دلیل نگاه استراتژیک و بلندمدتی که دارد منافع بلندمدت ”جامعه” را نیز لحاظ می‌کند و بر اساس مبنایی که در سیاست دارد عمل می‌کند (اصولگرایان و تحول‌خواهان). از بین دو ملاک فوق در ملاک دوم نوعی نگاه ”احساسی” ناشی از سرخوردگی یا یأس از اوضاع جاری وارد عمل می‌شود و معمولاً در شرایطی به میان می‌آید که بخشی از مردم مدتی مدید در شرایطی سخت به سر برده باشند، یا احساس کرده باشند که به نحوی نادیده گرفته شده‌اند. حال اگر این یأس از اصل ”ساختار” حاکم بر جامعه باشد فرد به عدم شرکت میل می‌کند (نوعی اعتراض خاموش با پایین آوردن درصد مشارکت) و اگر یأس از ”جریان” اداره‌کنندۀ حاضر در قوۀ اجرایی کشور باشد به سوی ”تغییر گفتمان جاری” میل خواهد کرد. در این حالتِ اخیر (یأس از گفتمان جاری)، فرد صرفاً با رأی دادن به کاندیدایی که بیش از همه گفتمان حاضر را به چالش کشیده ناخرسندی خود را از گفتمان حاضر ابراز می‌کند (نوعی اعتراض ملموس) و در واقع رأیش بیشتر جنبۀ سلبی دارد تا ایجابی. در همین حالت است که می‌توان نوعی ”چرخش گفتمانی” را در جامعه مشاهده کرد. به نظر می‌رسد، انتخابات سال 76 و 88 را دقیقاً بر همین اساس ـ و البته هر یک را به نوعی متفاوت ـ می‌توان تبیین و تحلیل کرد و اکنون نیز جامعه (پس از 8 سال ریاست‌جمهوری آقای احمدی‌نژاد) تا حد زیادی در وضعیت چرخش گفتمانی قرار دارد. در سال 76 آرای شناور (در کنار پایگاه ثابت تحول‌خواهان) با رویگردانی از گفتمان جاری در دورۀ آقای هاشمی، پیروزی آقای خاتمی (و گفتمان اصلاح‌طلبی) را رقم زدند، و در سال 88 بخش عمدۀ همان آرای شناور (به همراه پایگاه ثابت اصولگرایان) برای آقای احمدی‌نژاد (و گفتمان ”نه” به آقای هاشمی) پیروزی به بار آوردند (انتخابات سال 84 جلوۀ ضعیف‌تری از همین واقعیت بود).

به نظر می‌رسد، با توجه به دو ملاک فوق، 15 تا 20 درصدی که هیچ‌گاه در انتخابات شرکت نمی‌کنند (آرای مطلقاً خاموش) به فرض امکان حضور برای همۀ آنها، با هیچ یک از ملاک‌های فوق به شرکت در انتخابات ترغیب نمی‌شوند و فقط زمانی میل به شرکت در انتخابات پیدا خواهند کرد که انتخاباتی برای تغییر ”اصل ساختار” در کار باشد (رفراندوم).

اعتبار دو ملاک فوق را می‌توان از مقایسۀ آمار انتخابات ریاست‌جمهوری و انتخابات خبرگان رهبری نیز دریافت. در سال 77 در دور دوم انتخابات خبرگان رهبری از بین قریب به 37 میلیون واجد شرایط فقط 17 میلیون و 800 هزار نفر در انتخابات شرکت کرده‌اند، یعنی حدود 48 درصد از مردم، که متشکل از پایگاه ثابت اصولگرایان، درصد کمی از تحول‌خواهان، و بخشی از آرای شناور طیف خاکستری است. این در حالی است که یک سال قبل از آن، در انتخابات ریاست‌جمهوری هفتم، از بین 36 میلیون و 400 هزار نفر واجد شرایط بیش از 29 میلیون نفر، یعنی قریب به 80 درصد واجدان شرایط در انتخابات شرکت کردند (همین امر بود که مسئولان را بر آن داشت تا پس از آن انتخابات خبرگان رهبری را همزمان با انتخابات مجلس برگزار کنند تا بالطبع بر درصد مشارکت در آن افزوده شود). این اختلاف فاحش در آمار شرکت‌کنندگان در دو انتخابات طی یک سال نشان می‌دهد که 30 درصدی که در انتخابات خبرگان رهبری شرکت نکردند ـ به هر دلیل ـ برای این انتخابات ”اهمیت” یا ”تأثیری” قائل نبودند، و به هر حال شرکت در انتخابات را ـ بر خلاف تودۀ اصولگرا ـ ”واجب شرعی” نمی‌دانستند.

تحلیل آماری انتخابات سال 88

در این قسمت از تحلیل نیز، همانند بخش‌های پیشین، با مفروض گرفتن صحت آمار رسمیِ اعلام‌شده، به بررسی دقیق‌تر ارتباط این آمار با نتایج انتخابات ریاست‌جمهوری در دوره‌های پیش از آن می‌پردازیم. سپس چهار تحلیل ممکن در باب کل وقایع سال 88 را مطرح و از بین آنها تحلیلی را که، به گمانما، بیش از همه با شواهد و قرائن موجود و نیز با واقعیات پیشینِ به دست آمده از تحلیل حاضر در باب جامعۀ ایران سازگاری دارد، با تفصیل بیشتر مطرح می‌کنیم. ادعای کلی این است که در سال 88 ”کودتای سیاسی” به وقوع پیوسته اما ”کودتای انتخاباتی” در کار نبوده است، هرچند می‌توان از ”مهندسی انتخابات” سخن گفت. معنای دقیق هر یک از این اصطلاحات در جای خود شرح داده خواهد شد. تقاضای فروتنانه از تمام دوستان و دلسوزان در داخل و خارج از کشور این است که بدون پیش‌داوری و نگاه جانبدارانه ادعای مطرح‌شده در این بخش و دلایلش را از نظر بگذرانند و اگر حقیقتی در آن دیدند، با همۀ تلخی، همانند محبوبی که مدت‌ها آرزوی دیدنش را داشته‌اند، به آغوشش کشند، و اگر مدعا را نادرست یا دلایل را سست دیدند بی‌رحمانه نقدش کنند.

*****

بر اساس آمار اعلام‌شده از سوی وزارت کشور دولت جمهوری اسلامی ایران، آمار رسمی دهمین انتخابات ریاست‌جمهوری به شرح زیر است:

تعداد واجدان شرایط: 46.200.000

تعداد آرای مأخوذه: 39371214 (85 درصد)

تعداد آرای صحیح: 38951043

تعداد آرای باطله: 420171  (1.90 درصد)

آقای احمدی‌نژاد: 24592793   (62.46 درصد)   (53 درصد مطلق)

آقای موسوی: 13338121    (33.88 درصد)   (28 درصد مطلق)

آقای رضایی: 681851    (1.73 درصد)   (1.47 درصد مطلق)

آقای کروبی: 338278    (0.86 درصد)   (0.7 درصد مطلق)

بر این اساس، آقای احمدی‌نژاد پیروز قاطع انتخابات اعلام شد و ”بُهت” بسیاری را برانگیخت. می‌خواهیم با مفروض گرفتن این آمار آن را با آمار دوره‌های پیشین و نسبت رأی‌های اصولگرایانه، تحول‌خواهانه، شناور و خاموش در انتخابات سال‌های 68، 72، 76، 80، و 84 مقایسه کنیم و بررسی کنیم که آیا این آمار با واقعیات به دست آمده از آمار پنج دورۀ مذکور در باب سهم هر یک از دو گروه اصولگراو تحول‌خواه همخوانی دارد یا نه. ادعا این است که این آمار نه تنها بُهت‌آور نیست که با واقعیات آماری جامعۀ ایران کاملاً همخوانی دارد و شواهد زیادی برای آن می‌توان به دست داد. در واقع به نظر می‌رسد که این بُهت ناشی از نگاه ”سیاسی” به جامعۀ ایران است، اما نگاه ”جامعه‌شناختی” واقعیت را به گونه‌ای دیگر نشان می‌دهد. نخست مروری بر آمار شش دورۀ  مذکور:

06

اگر انتخابات سال 76 و 88 را با یکدیگر مقایسه کنیم و آمار رسمی هر دو انتخابات را صحیح فرض کنیم واقعیات جالب و بعضاً تلخی آشکار می‌شود. نخست می‌توان این دو دوره را به لحاظ تعداد کسانی که در هر یک از این دو انتخابات پس از قهر در دورۀ قبل بار دیگر به میدان آمده‌اند با یکدیگر مقایسه کرد. به این منظور باید محاسبه کرد که ـ با کسر رأی‌اوّلی‌ها ـ چه تعداد از کسانی که در سال 72 و 84 در انتخابات شرکت نکردند به ترتیب در سال 76 و 88 به پای صندوق‌های رأی آمدند. در سال 76، بالغ بر 12.3 میلیون نفر نسبت به دورۀ قبل (دور دوم آقای هاشمی) افزایش مشارکت وجود داشته است، که با کسر تعداد رأی‌اولی‌ها (3.6 میلیون نفر) از آن به عدد 8.7 میلیون نفر می‌رسیم. در سال 88 با وجود اینکه آمار اعلام‌شده برای واجدان شرایط از سوی مرکز انتخابات (46.2 میلیون) قریب به 1.5 میلیون نفر کمتر از برآوردهای کارشناسی بود، و حتی نسبت به دور قبل (46.7 میلیون) کاهش داشت، با کسر 1.5 میلیون رأی‌اولی از رقم افزایش مشارکت، به رقم 8.5 میلیون نفر می‌رسیم؛ یعنی در سال 76 حدود 8 میلیون و 700 هزار نفر (24 درصد) از کسانی که در دور قبل از آن به پای صندوق‌ها نیامده بودند در دور جدید در انتخابات شرکت کردند و در سال 88 حدود 8 میلیون و 500 هزار نفر (18 درصد). برابری تقریبی این دو عدد (8.7 و 8.5 میلیون) واقعاً تأمل‌برانگیز است، و می‌توان از آن به عنوان یکی از کلیدهای حل معادلۀ چندمجهولی انتخابات سال 88 استفاده کرد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد