زین پس، حـمـاسه مانده و مــا و ره امــام

یک ساعتی گذشته ازاین کاروان کلام
دیروز کربلای مـــعـــلّا ، کنون به شام

بازار شوم و  باطل کوفه در التهاب 
زین پس، حـمـاسه مانده  و مــا و ره امــام

راهی به وسعت هـمه تاریخ شـیعـیان
از ابتدای  غدیر و از حبلِ  اعتصام

از روز نحس سقیفه ، از نهضت فدک
تا مرثیه سرایی بانو پس از قیام

تا سجده های ساکت مسجد پس از غروب
تا ذکر و فکر و مکتب و زندان سرخ فام

تا سلـسلـه طلای سخن از نبـوغ دین
تا انتظار و غیبت و یک راه ناتمام

گشته همه ضمیمه و تکرار و مانده است
امضا و مهـر دفتر تاریخ و اخــتـتــام

یعنی هنوز مانده که ما امتحان شویم
مهتر شویم و وحشی جان را کنیم رام

مانده که در رقابت پر رمز و حادثه
ما، ما شویم و وحدت دل را کنیم تام

مانده که ارض فاصله هامان یکی شود
با عبدِ  صالحِ  وارث  فقط  دوگــام

مانده که هیئت مسـتـضعـفـین مان
باشد طلایه دار عدالت به طور عام

مانده،ولی نه ماندن مکتب و وطن
یعنی ، توقف ما، شده حالا بلا و دام

ما مانده ایم در عقبِ غربِ روزگار
با بردگی به محضر شیطان به احترام

ما مانده ایم و صحنۀ آشوب این جهان
جایی که دفن هستی انسان،بود مرام

ما مانده ایم و فقط قلب و عقلمان
دارد هنوز تپش عشق علی الدوام

این قلب و عرش و حرم هم هدیه ایست
شاید برای روز مبادا و التزام

شاید برای لحظۀ امید و انقلاب
تا انتخاب یکی،هیچ، هردو، کدام؟

شاید برای سبز و سپید مبارزه
تا سرخ  یار شهید بی نشان و نام

شاید برای شور و نشاط تظاهرات
گلبانگ ساعتِ تکبیرِ پشت بام

با پای رفتن و حرکت ز ظلم شاه
یا مشت آهنی به سر سلطنت نظام

یادش بخیر آن همه دیدار و عاشقی
با آن ترانه زیبا:«خمینی ، ای امام»

یادش بخیر لحظه ی آزادی و شکوه
اسلام و افتخار و ملت پیروز و شادکام

یادش بخیر عرصه ی پیکار و اقتدار
مردم زدند به اشتر تقدیر خود لجام

یادش بخیر جبهۀ فرهنگ و اجتهاد
تا ثانیه پذیرش آن متن زهر جام

تا روز حزن و یتیمی به وقت صبح
با پر کـشـیدن  پدرِ پـیـرمان امــام

یــادش بـخیر روز طــلــوع مجدد
خورشیدی از تبار خراسان نیکنام

اما ، امان ز هیاهوی دوستان!
با التقاط و فتنه و بلوای آن ایام

با این همه ، همه در حال انتظار
تا بشنوند ز لب  رهبری  پـیـام:

«که ای همیشه امت بیدار عرصه ها
دشمن شکست خوردۀ ایمانتان،مدام

این بار حمله نرمی به پا شده است 
ای وای،اگر ز، رنگ قشنگش شویم خام

حالا رسیده زمان یک شروع نو
فارغ ز شهرت و مال و ثروت و مقام

حالا زمان گوشه نشینی و قهر نیست
دوران جنبش است و تکاپوی گام گام

حالا رسیده لحظه ی پرواز انقلاب
ترویج پیشرفت و عدالت به اهتمام

با نخبه پروری و سلاح قوی علم
با آن بصیرت و تقوی و انسجام»

القصّه ،هم سخن ، ماییم و حرف یار
لبیک و یا حسین و موعد برپایی خییام

ماییم و این هزار و چهارصد سال نو
ماییم و این کمان و کمال مه حرام

ما بازماندگان حیات محرمیم
در یک هزار وسیصد وهشتاد وهشت نام

آماده ایم تا که سراییم شعر نو
در وزن آخرین سروده ی آرام یک امام

یک واژه مانده ولیکن در انتها
آنهم برای شما ، دوست گــــرام

ساعت به وقت عشق و غزل چهارده تمام
این جا ، سرای مــن ایــران و الـــسلام

این شعر توسط سرکار خانم فاطمه حجازی جهت انشار، برای سایت بچه‌های قلم ارسال شده است.

ما همه سرباز توئیم خامنه‌ای / گوش به فرمان توئیم خامنه‌ای

ای ید بیضای خمینی سلام / آینه دار آینه‌ات مستدام

 

مکتب ما از نفست جان گرفت / کشور ما رایح ایمان گرفت

 

در دل تو نور خدا دیده‌ام / رافت و تقوا و رضا دیده‌ام

 

دست خدا بر سر ما خامنه‌ای / دست تو در دست خدا خامنه‌ای

 

ما همه سرباز توئیم خامنه‌ای / گوش به فرمان توئیم خامنه‌ای

 

پرچمی تو بر بلندای زمان / بر مناره بانگ عشقی و اذان

 

وسعتت از درک عالم بیشتر / از زمان اندیشه تو بیشتر

 

دست خدا بر سر ما خامنه‌ای / دست تو در دست خدا خامنه‌ای

 

ما همه سرباز توئیم خامنه‌ای / گوش به فرمان توئیم خامنه‌ای

 

فتنه امروز ما از خیبر است / راه چاره ذوالفقار دیگر است

 

ذوالفقار امروز در دست علی است / شیعه آن باشد که پابست ولی است

 

ما بسیجی جان فدای رهبریم / باده‌نوشان از زلال کوثریم

 

با علی همراه قرآن گشته‌ایم / آنچه او فرمود‌ه است آن گشته‌ایم

 

دست خدا بر سر ما خامنه‌ای / دست تو در دست خدا خامنه‌ای

 

ما همه سرباز توئیم خامنه‌ای / گوش به فرمان توئیم خامنه‌ای

رهبر من نور چشمان من است

رهبر من نور چشمان من است  

عشق او آیین و ایمان من است

ذوالفقار حیدری   در دست او     

 طاعتش میثاق و پیمان من است

سیدی از نسل پاک فاطمه(س)    

 هم ز نسل شیر یزدان من است

در ولایت وارث آل نبی (ص)       

 جانشینی از امامان من است

همچو مه تابد به قلب شیعیا ن  

 نائب خورشید پنهان من است

در هدایت سوی حق آرد مر ا

 این هدایت سمت قرآن من است

دوستانش دوست می دارم همی   

دشمن او  دشمن جان من است

آنکه مهر او ندارد در وجو د

 بی گمان هم کیش نادان من است

در سخن چون ابر می بارد به دل  

 در کویر خشک باران من است

در حضورش موج دریا دیده ام   

در کلامش راحت جان من است

در نگاهش غرق دریا می شو م  

 واژه هایش در و مرجان من است

قلب تارم را صفایی می دهد  

جامع فکر پریشان من است

من مرید آن دل وارسته ا م

 او مراد و پیر عرفان من  است

بوی یوسف می دهد پیراهنش   

 گرچه خودیعقوب کنعان من است

من چو سنگم او چو کوه بیستون    

 من چو مورم او سلیمان من است

من چو بلبل او چو باغ پر زگل

 من چو برگ او سرو بستان من است

نام او ورد زبانم روز و شب  

عشق او درد است ودرمان من است

آرزوی دیدنش دارم به دل  

در فراقش شهر زندان من است

ای خوش آن روزی که بینم رهبرم

 ساعتی در خانه مهمان من است

روی خوبش با دو چشمت دیده ای

چهره اش چون ماه تابان من است

غرق دریای تهاجم را چه غم

 ناجی کشتی ز طوفان من است

گر چه دشمن نقشه ها دارد بسی

حامی او حی سبحان من است

در امانت او ‹‹ امین ››انقلا ب

در شجاعت شیر میدان من است

راه او باشد ره پیر خمین (ره)

رهرو راه شهیدان من است

افتخار ما بود ‹‹ سید علی ››

 سرور من جان جانان من است

چون فقیه وعالم است ودین شناس

مرجع تقلید دوران من است

روز ششم ماه تیر از سال شصت

 رهبرم جانباز ایران من است

ای خداوندا نگهدارش تو با ش

 چون دعای او نگهبان من است

شعر امروزم که وصف رهبر است

 بهترین اشعار دیوان من است

گویا مهدی(عج) چنین گوید که او  

 بهترین اصحاب و یاران من است

 

   

 

رهبر من نور چشمان من است  عشق او آیین و ایمان من است

 

 

ذوالفقار حیدری   در دست او      طاعتش میثاق و پیمان من است

 

 

سیدی از نسل پاک فاطمه(س)     هم ز نسل شیر یزدان من است

 

 

در ولایت وارث آل نبی (ص)        جانشینی از امامان من است

 

 

همچو مه تابد به قلب شیعیا ن   نائب خورشید پنهان من است

 

 

در هدایت سوی حق آرد مر ا  این هدایت سمت قرآن من است

 

 

دوستانش دوست می دارم همی   دشمن او  دشمن جان من است

 

 

آنکه مهر او ندارد در وجو د  بی گمان همکیش نادان من است

 

 

در سخن چون ابر می بارد به دل   در کویر خشک باران من است

 

 

در حضورش موج دریا دیده ام   در کلامش راحت جان من است

 

 

در نگاهش غرق دریا می شو م   واژه هایش در و مرجان من است

 

 

قلب تارم را صفایی می دهد  جامع فکر پریشان من است

 

 

من مرید آن دل وارسته ا م  او مراد و پیر عرفان من  است

 

 

بوی یوسف می دهد پیراهنش    گرچه خودیعقوب کنعان من است

 

 

من چو سنگم او چو کوه بیستون     من چو مورم او سلیمان من است

 

 

من چو بلبل او چو باغ پر زگل  من چو برگ او سرو بستان من است

 

 

نام او ورد زبانم روز و شب  عشق او درد است ودرمان من است

 

 

آرزوی دیدنش دارم به دل  در فراقش شهر زندان من است

 

 

ای خوش آن روزی که بینم رهبرم  ساعتی در خانه مهمان من است

 

 

روی خوبش با دو چشمت دیده ای        چهره اش چون ماه تابان من است

 

 

غرق دریای تهاجم را چه غم  ناجی کشتی ز طوفان من است

 

 

گر چه دشمن نقشه ها دارد بسی                    حامی او حی سبحان من است

 

 

در امانت او ‹‹ امین ››انقلا ب       در شجاعت شیر میدان من است

 

 

راه او باشد ره پیر خمین (ره)        رهرو راه شهیدان من است

 

 

افتخار ما بود ‹‹ سید علی ››          سرور من جان جانان من است

 

 

چون فقیه وعالم است ودین شناس         مرجع تقلید دوران من است

 

 

روز ششم ماه تیر از سال شصت  رهبرم جانباز ایران من است

 

 

ای خداوندا نگهدارش تو با ش  چون دعای او نگهبان من است

 

 

شعر امروزم که وصف رهبر است        بهترین اشعار دیوان من است

 

 

گویا مهدی(عج) چنین گوید که او   بهترین اصحاب و یاران من است

 

 

هر که می باشد علی ، باشد غریب

ای قلم از قدرتی غالب بگو

از علی ابن ابی طالب بگو

 از علی ، مرد سیاست ، مرد دین

 از علی ، تنها ترین مرد زمین

 این حقیقت از ازل باشد عجیب

هر که می باشد علی ، باشد غریب

 رنج از دست خوارج بس کشید

 تیغ بر روی علی ، ناکس کشید

کربلا را رو برو داریم ما

استخوانی در گلو داریم ما

 جنگ شد ، پروانه گشته ، سوختیم

از خمینی درس عشق آموختیم

 بعد از آن پیر جمارانی خود

با چراغ چشم بارانی خود

 راه حق را جملگی در یافتیم

 حضرت سید علی را یافتیم

 بیعتی کردیم کاین عین ولاست

حضرت سید علی روح خداست

 دل به فرمان ولی داریم ما

 گوش بر امر علی داریم ما

 ای خوارج کز ز مولا خسته اید

یادتان رفته است که پیمان بسته اید؟؟

 غم برای نان و عنوان می خورید؟

رنج آب و غصه نان می خورید؟

مثل شیطان مهره چینی می کنید

 انقلاب ضد دینی می کنید

 سامریها با قلم بت ساختند

 فتنه در دامان دین انداختند

حرفی از اعماق ایمان می زنم

با لب و حلق شهیدان می زنم

 از چه از کف داده ا ید آن سوز خود

حرف و فعل و باور دیروز خود؟؟

 راه شرق و غرب را چون یافتید

از امام خویش رو برتافتید

روح ایمان را ،حقیقت چون ولی است

شارح اسلام من سید علی است

 بیش از ایوب و هم از یوسف فزون

در دل مولا علی درد است و خون

 رنج شعرم انشعاب زخم اوست

خون دل خوردن به عالم ،سهم اوست

 دست اگر اندازد به سوی ذوالفقار

امتی دارد سراسر سربدار

 عاشقان از درد دین غوغا کنید

 هان مبادا پشت بر مولا کنید

 یاد می آرید که آن میدان مین

بچه های جبهه در فتح المبین

 عاقبت برخورد افتد اتفاق

جنگ مرصاد است پایان نفاق

 ختم حرفم این و باقی والسلام

بچه های جبهه ، فرزند امام

 نایب مهدی ، ولی داریم و بس

در جهان سید علی داریم و بس

 

بی آنکه انتخاب شود منتخب رسید!

جوحی به حج واجب ماه رجب رسید

 همراه شیخنا که به درک رطب رسید

می خواست تا شراب طهوری دهد به ما

 جوشید آنقدر که به آب عنب رسید

صبحی به منبر آمد و فرمود باک نیست

گر واجبات رفت به ما مستحب رسید

از نو صلا زدند که ما را وجب کنند

 از رأی‌ ها به شیخ همان یک وجب رسید

 مشت و وجب برای همین آفریده شد

بی آنکه انتخاب شود منتخب رسید!

جمعی وضو نکرده دویدند در صفوف

 آخر نماز جمعه نخواندند و شب رسید

صفین و نهروان و جمل نوش جانشان

 این کوفیان که مِهر علی شان به سب رسید

 هر کس که دم زد از ادب مرد حرف بود

هرکس که فحش داد به فیض ادب رسید

بعد از سه ماه شعبده رنگ و ننگ و زنگ

 آیینه شکسته شان از حلب رسید

شکر خدا که عابد و زاهد به هم شدند

این از جلو در آمد و آن از عقب رسید

 دنبال کرسی اند بر این سنگ آسیا

دندان کرم خورده شان تا عصب رسید

 با غرب و شرق مسخره بازان یکی شدند

 نوبت به ریشخند سران عرب رسید

 گوساله های سامری از طور آمدند

با سبز اشتری که بر آن بولهب رسید

چیزی نبود حاصلشان از هجوم وهم

جز مشت ریسمان که به کام حطب رسید

 خاموشی ام مبین که در این آتش نفاق

 روحم به چشم آمد و جانم به لب رسید

 

هر شیر پاک خورده ای اکنون خبر شده

از فتنه ای که جامه ی سبزش بدر شده

 هر شیر پاک خورده ای اکنون خبر شده

سنگین ترین شکست زمان شد نصیبشان

این دست ایزد است ، دمی جلوه گر شده

این نقشه ی یکی دو نفر که نبود و نیست

 ریشه کجاست ، فتنه چنین مستمر شده؟

آخر مگر که فتنه ی سبز از فلک رسید؟

 این چشم خصم ، از چه رهی دیده ور شده؟

پندار من به گوش دلم بانگ میزند

 شاید ز بردن دو سه نامی حذر شده

گوساله ای که سامریان حلقه اش زدند

 اینجا میان جلد زمان مستتر شده

صحبت ز همصدایی و وحدت میاورند

حالا که تیغ نقشه شان بی ثمر شده

حاجت نبود اینکه ریاست شود نصیب

اینها بهانه بود ،که حس خطر شده

دشمن نشان نمود و منافق نشانه رفت

 بر قلب سیدی که دگر خون جگر شده

پنهان نبود بر کسی آن جاده نفاق

اکنون عیان بدیده ره خیر و شر شده

خوابش بخیر،مگرنه که ما شیعه زاده ایم

تا آخرین نفس ،به پای علی ایستاده ایم

مولا بیا که جان به لب عاشقان رسید

 سید علی به راه شما ، دیده تر شده

مولا بیا که خسته از این داغ غربتیم

جانا بگو که موسم ختم سفر شده

این نامه ای که از سر سوز و گلایه هاست

بحر طویل بوده ، کمی مختصر شده

ما مردمان کوفه نبودیم و نیستیم

این سینه ها برای تو مولا سپر شده

باز آ دگر پناه دل خسته ، العجل

حالا که پای ثانیه ها خسته تر شده

تو کجای قصه بودی داداشی؟

سر تو یه کم بالا کن داداشی

 یه نگاهی هم به ما کن ، داداشی

میدونم "صدای آمریکا" میگه که

به ما بی اعتنا شی ، داداشی

رادیو فردا و پس فردا !!! ولی

 نمیخوان خیر ما ها رو ، داداشی

بگو چی شد ، چرا اخمالو شدی؟

 دشمنی کردی با قانون ، داداشی

ما پائین شهری و بی مال و منال

شما اون بالا نشستی ، داداشی

خوش به حالت اگه ماهواره داری

 ما کانال شیش هم نداریم ، داداشی!

خوش به حالت که صدای اجنوی

میاد از توی اتاقت ، داداشی

ماشینا ی آنچنانی دارین و

 ما ژیان ، حتی نداریم ، داداشی

شنیدم گوگوش میاد به جشنتون

چه سعادتائی دارین ، داداشی!!!

میبینم دارن هوای کار تو

آقا زاده های تجریش ، داداشی

نه بخیلیم که حسودی بکنیم

 نه باهات دشمنی داریم ، داداشی

گفتی از همت و از باکری ها

با کف و سوت و هیاهو ، داداشی

یعنی هیچکدومه این بسیجی ها

 یادگار جبهه نیستن ، داداشی؟

تا الان چند دفه با پای خودت

تا بهشت زهرا رفتی ، داداشی؟

قبرای پاک شهیدا رو دیدی؟

براشون جواب چی داشتی ، داداشی؟

غیر کوبیدن همرزم شهید

تو چه افتخاری داشتی ، داداشی؟

میدونی چار تا اسیر اونجا داریم؟

توی چنگ صهیونیستا ، داداشی؟

چار تا شیر ، چار تا دلاور ، مثه کوه

همون همرزمای همت ، داداشی

میدونی سخته اسارت کشیدن؟

 توی دست صهیونیستا ، داداشی؟

دست کم بخاطر هموطنات

با ما هم صدا میگشتی داداشی

خوب علیه غزه میدادی شعار

خوش به حال صهیونیستا داداشی!

خوش به حالمون ، که اَمثال شما

توی این مملکت هستن ، داداشی

وقتی بانک و مسجد آتیش میزدن

تو کجای قصه بودی داداشی؟

فکر نکن مثل تو بودن همشون

 که فقط شعار میدادی داداشی

وقتی با آتیش و با چوب و چماق

با تفنگ اومده بودن داداشی

سپر بلای اونها شدی تو

راسی راسی خبر نداری داداشی؟

من هزار تا حرف نا گفته دارم

محرمش فقط تو هستی داداشی

آمریکا و صهیونیستا یه جوری

تو رو بازی دادن الان ، داداشی

تا بیای به نفعشون شعار بدی

با خودت لج کنی انگار ، داداشی

به کارات فکر اگه کردی جون من

یقه ی ما رو رها کن ، داداشی!

کوچکترید از آنکه مرا زیر و رو کنید

کوچکترید از آنکه مرا زیر و رو کنید

حتی اگر هر آنچه که دارید رو کنید

کوچکترید از آن که بدانید من کی ام

از کوهها نام مرا پرس و جو کنید

خاشا کها ی سبز مخالف ! منم درخت

باید که ریشه های مرا جستجو کنید

من ریشه در شقایق پر خون ، نشانده ام

گلهای سرخ باغ مرا خوب ،بو کنید

خاشا کهای سبز مخالف ! منم درخت باید

که ریشه های مرا جستجو کنید

خاشا کهای سبز! من ایستاده ام

این سینه ام که خنجرتان را فرو کنید

برمن مباد ؛ تیغ شما زخمی ام کند

باید به خواب ، مرگ مرا آرزو کنید