ما آمده بودیم که مردانه بمیریم

ما آمده بودیم که مردانه بمیریم
در پیچ و خم جنگ، دلیرانه بمیریم

آن جا که جنون حاکم بی چون و چرا بود
شوریده و شیدایی و مستانه بمیریم

سخت است در این شهر که در بین رفیقان
این گونه پریشان و غریبانه بمیریم

مهلت بده ای عمر نفس گیر که شاید
خونین کفن و شاد و شهیدانه بمیریم

از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم

آبی  تراز آنیم که بیرنگ بمیریم
از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم

ما  آمده  بودیم  که تا  مرز  رسیدن
همراه تو فرسنگ به فرسنگ بمیریم

ما را بکُش و مُثله کن و خوب بسوزان
لایق که نبودیم در این جنگ بمیریم

یک جرات پیدا شدن و شعر چکیدن
بس بود که با آن غزل آهنگ بمیریم

پای طلب و شوق رسیدن همه حرف است
بد خاطره ای نیست اگر لنگ بمیریم

تقصیر کسی نیست که این گونه غریبیم
شاید که خدا خواسته دل تنگ بمیریم

فرصت بده ای روح جنون تا غزل بعد
در غیرت ما نیست که از سنگ بمیریم

هرگز نکنم شکوه و ناله نه گلایه
الحق که در این دایره خونرنگ بمیریم

شهید محمد عبدی