ببین حیونی چقدر مظلومه!!!
از صبح تا حالا نتونسته کسی رو بکشه. این مسلمونا چرا اینقدر خشن هستند؟
اکبر گنجی، از سردمداران مطرح جریان فتنه، با افشای چند "دروغسازی" رسانهها و محافل ضد انقلاب در هفتههای اخیر، از فعالان رسانهای و سیاسی این جریان خواست که دست از "دروغ سازی" بردارند.
به گزارش شبکه ایران، گنجی که پس از نگارش مقاله ای جنجالی و اذعان به شکست میرحسین موسوی در انتخابات سال گذشته، مورد غضب جریان ضد انقلاب قرار گرفته است، در یادداشتی در سایت مردمک، این بار "دروغسازی"های اخیر رسانه ها و محافل ضد انقلاب را افشا کرد.
وی با اشاره به پشت پرده خبر "نامه رئیس قوه قضائیه به رهبری"، افشا کرده است که این نامه توسط فعالان مطرح اپوزیسیون نوشته و به اسم رئیس دستگاه قضا منتشر شده است.
گنجی در این باره تاکید کرده است که "خطر تکرار روشهای شکست خورده غیر اخلاقی را نباید دست کم گرفت. چگونه کسانی به خود اجازه میدهند به نام صادق لاریجانی به -آیت الله- خامنهای نامه بنویسند و آن را منتشر سازند؟ نکند صادق لاریجانی به آیت الله منتظری دیگری تبدیل شده است؟"
اشاره گنجی به نامه ای است که ماه گذشته از سوی سایت وزیر ارشاد دولت اصلاحات، سپس سایر رسانه های حامی جریان فتنه منتشر و به آیت الله آملی لاریجانی منتسب شد. نویسندگان این نامه کوشیده بودند که از زبان رئیس دستگاه قضا تفرقه و اختلاف جدی میان مسئولان ارشد نظام را به مخاطبان القا کنند.
افشای بخش دیگری از "دروغ سازی ها"
اکبر گنجی در ادامه عنوان کرده است که "دروغ سازی فقط محدود به نوشتن نامه جعلی برای صادق لاریجانی نبود و نیست. درباره سفر رهبر به قم هم دروغ هایی بسیاری بافته و ساخته شد که یکی یکی تکذیب شد: از لغو سفر رهبر به قم تا عدم دیدار مراجع تقلید با او."
گنجی سپس "دروغ سازی" درباره "اختلاف حوزه علمیه با نظام" را به تمسخر گرفته و گفته است که مگر حوزه های علمیه سرنوشتی جدای از جمهوری اسلامی دارند که رسانه های سبز در این باره دروغ سازی می کنند؟
این فعال جریان فتنه در همین راستا خطاب به محافل ضد انقلاب تاکید کرده است: "چگونه می توان مقاله در مذمت دروغ گویی نوشت و همزمان ده ها دروغ گفت؟ اگر سبز حقیقتی را نمایندگی می کند، از آن حقیقت با دلیل و برهان می توان دفاع کرد، نه دشنام، تحریف، دروغ، تحقیر، تمسخر."
اکبر گنجی چند روز پیش در سخنانی به شکست موسوی در انتخابات ریاست جمهوری دهم (به استناد سخنان بهزاد نبوی، رمضان زاده، تاج زاده، عباس عبدی، خاتمی و...) اذعان کرده بود. محافل ضدانقلاب که سندی در رد شکست میرحسین ندارند، از این موضوع خشمگین شدند و علیه گنجی موضع گرفتند.
این محافل که پیش از آن گنجی را «قهرمان، مبارز شجاع، ابوذر، و عضو اتاق فکر پنج نفره جنبش سبز در خارج کشور» معرفی می کردند، وی را هدف تحقیر و سخره قرار دادند.
صراط - نمایش مقتدرانه دولت در تولید کامل بنزین کشور در حالی که مثل پتکی
بر فرق صهیونیستهایی که برای تحریم بنزین دندان تیز کرده بودند فرود آمد
دنباله های صهیونیستها را هم به حول و ولا انداخت.
به گزارش صراط وب سایت کلمه (متعلق به موسوی) در حالی که گویا خیلی از
خودکفایی کشور در تولید بنزین به حرص افتاده بود طی مقاله ای که بیشتر شبیه
طنز بود نوشت:
بنزین تولید شده با شعار خودکفایی، جان مردم را به خطر میاندازد و در عین حال به لحاظ اقتصادی هم به صرفه نیست!
نویسنده سایت موسوی که گویا خبر نداشت خالصترین بنزینها هم پس از سوختن
حاوی مواد بسیار سمی می باشند در حالی که فکر می کرد کشف تازه ای کرده
نوشت:
بنزینی که در پالایشگاه ها تولید می شود سرطانزا است واگر این بنزین
سرطانزا در اختیار مردم قرار بگیرد مردم را به صورت حاد تری درگیر میکند و
هزینه تمام شده آن برای کشور نیز بالاتر است!
سایت بانمک کلمه که فکر می کرد فقط بنزینی که تحریم اربابان صهیونیست موسی را ریشخند کند سرطان زاست افزود:
مسائل این چنینی که در مورد آن جان مردم در خطر است را نمیتوان با ژست
گرفتن در عرصه داخلی و خارجی و شعار دادن توجیه کرد. در شرایطی که میدانیم
سرطانیها هیچ حمایتی نمیشوند (!) و هزینههای این بیماری کمرشکن است و
بیشتر هم در اقشار پایین بروز میکند ادامه این روند به هیچ روی جایز نیست .
دولت اگر قرار است بنزین تأمین کند نباید به بهای مرگ و سرطان تمام شود.»
گفتنی است چندی پیش کنگره آمریکا با این امید که ایران توان تولید کامل
بنزین در داخل را ندارد اقدام به تحریم بنزین در مورد ایران نمود که با
استقبال وب سایتهای فتنه گران مواجه شد. اما این اقدام ضدبشری آمریکا
بلافاصله با تودهنی دولت مواجه گشته و هم اکنون صددرصد نیاز کشور به بنزین
در پالایشگاه های داخل خاک مقدس جمهوری اسلامی تولید می شود.
طنزپرداز سابق نشریات اصلاحطلب و از حامیان موسوی در مطلبی اکبر گنجی را که پیش از این «قهرمان، مبارز شجاع، ابوذر، و عضو اتاق فکر پنج نفره جنبش سبز در خارج کشور» معرفی شده بود، به سخره گرفت.
به گزارش شبکه ایران، با گذشته چند روز از اظهارات اکبر گنجی در رد تقلب در انتخابات ریاست جمهوری دهم (به استناد سخنان بهزاد نبوی، رمضان زاده، تاج زاده، عباس عبدی، خاتمی و...) و تأکید بر پیروزی احمدی نژاد، محافل ضدانقلاب که سندی در رد شکست میرحسین موسوی ندارند، همچنان خشمگین اند و علیه وی موضع گیری های سخره آمیز می کنند.
در جدیدترین مورد آن، طنزپرداز سابق نشریات اصلاحطلب در مطلبی اکبر گنجی را که پیش از این «قهرمان، مبارز شجاع، ابوذر، و عضو اتاق فکر پنج نفره جنبش سبز در خارج کشور» معرفی شده بود، به سخره گرفت.
"ا.ن" که چند سالی است به خارج از کشور پناهنده شده و با سایتهای مخالف جمهوری اسلامی ایران همکاری میکند، با اشاره به هجمه گنجی علیه آقای هاشمی در دوران اصلاحات عنوان کرده است که گنجی "تازه رسید به زندان یادش افتاد که باید از جنبش اصلاحات دفاع کند. پدر آمرزیده، برای چی زدی نابودش کردی که حالا از توی زندان می خواهی دفاع کنی. پنج سال و نیم زندان کشید، تازه یادش افتاد که باید اعتصاب غذا کند. خوب، مرد حسابی! اگر می خواستی اعتصاب غذا کنی که آزادت کنند، باید اولش اعتصاب غذا می کردی، نه بعد از پنج سال و نیم. آخرش به او می گفتند بیا برو بیرون، هنوز دست از اعتصاب غذا نمی خواست بردارد. در زندان هم یک هفته آزادش کردند و از قضای اتفاق همان هفته ای بود که همه اصلاح طلبان به هم نزدیک شده بودند و می خواستند در انتخابات پیروز بشوند. زرتی آمد بیرون و انتخابات را تحریم کرد و رفت دوباره توی زندان. همان موقع که برای یک هفته حساس از زندان بیرونش کرده بودند یادم هست یک مناظره کرد با مسعود بهنود که عنایت فانی اجرایش می کرد در رادیو بی بی سی، هی این بهنود جز زد که بابا تحریم انتخابات در این موقعیت خطرناک است، اکبرآقای ما سم زمین کوبید که نخیر ما قله ها داریم که فتح کنیم و وقتی فتح کردیم مجلس خوب خودمان را می سازیم. دیگه مانده بود بهنود با همان ادبش گریه کند و از مردم بخواهد که حرف این قهرمان را گوش نکنید."
این همراه و حامی سابق گنجی در ادامه درباره موضوع تحریم انتخابات از سوی گنجی نوشته است: "شنیده بود که در این سالها تحریم انتخابات کار خوبی است، گفته بود ما هم بکنیم، بابا جان، آن کار مال پارسال بود، نه امسال. بعد هم که از ایران بیرون آمد، وسط لندن و پاریس و نیویورک مگر کسی از دست اکبر می توانست غذا بخورد؟ فرمان اعتصاب غذای جهانی صادر کرد. آن هم توی لندن. برای چی؟ برای اینکه اگر زندانی ها را آزاد نکنید ما غذا نمی خوریم تا بمیریم. حکومت هم اعلام کرد، خوب بمیرید. بهتر ما."
ا.ن با اشاره به پول های که کشورهای غربی به گنجی و دیگر مخالفان جمهوری اسلامی می دهند، پیشنهاد کرده است: "این پانصد هزار دلار را از اکبر گنجی بگیرند، به جای یکی از این جایزه هائی که حقش هست و به او می دهند این دفعه یک تقویم بدهند که سال و ماه و قرن را نشان بدهد، یک نقشه نیویورک هم به او بدهند که بفهمد کجا زندگی می کند، یک ساعت هم به او بدهند که حداقل بفهمد که در چه زمانی زندگی می کند."
گفتنی است، اکبر گنجی، از سردمداران مطرح
جریان فتنه؛ تا پیش از اینکه به شکست میرحسین موسوی در انتخابات اذعان کند،
از سوی محافل ضد انقلاب به عنوان قهرمان، تئوری پرداز جریان فتنه و از
جمله ابوذرهای میرحسین معرفی شده بود.
«آقا. آقا. آقا قربونت برم. آقا فدات بشم. توروخدا من رو دور آقا بگردون. توروخدا من رو دور آقا بگردونین.» اینها را مادر شهیدی میگوید که حالا دیگر روی ویلچر نشسته. رهبر را که میبیند، به نفسنفس میافتد. اصرار کرده بود که بیاورندش جلوی در، برای استقبال. لابد میخواست اولین نفری باشد که رهبر را میبیند.
از نیمساعت پیش که شنیده میهمانش فرد دیگری است، آرام روی ویلچر نشسته و آرام شکر خدا کرده و آرام اشک ریخته. اما حالا دیگر خبری از آن مادر آرام نیست. هنوز روی ویلچر نشسته و هنوز شکر خدا میکند و هنوز اشک میریزد، اما اینبار با صدای بلند. درست مثل دخترش. درست مثل نوهاش.
وقتی وارد خانه شدیم، تازه به اعضای خانواده گفته بودند که قرار است رهبر بیاید به منزلشان. قبلا به مادر شهید گفته بودند قرار است استاندار و رئیس بنیاد شهید بیایند و حرفهایشان را بشنوند و شاید هم فردا ببرندش به دیدار رهبر. رازداری کردهبود و به کسی نگفته بود که قرار است فردا کجا برود. امروز هم منتظر استاندار بود و رئیس بنیاد شهید، که گفتند قرار است رهبر بیاید به خانهشان. برای همین، مدام میپرسد: «خواب میبینم؟»
دو پسرش شهید شدهاند؛ یکی قبل از انقلاب در سال 54 و دیگری پس از انقلاب در سال 64. در و دیوار خانه هم پر است از عکس دو فرزند. بهخصوص عکس سیدحمیدرضا که در زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری (موزه عبرت فعلی) بوده و حتی عکس شکنجهاش هم قابشده روی دیوار است. بعد از همین شکنجهها بوده که اعدامش کردهاند. گوشه دیگر، عکس دو فرزند و پدرشان را بزرگ روی بنر چاپ و به دیوار نصب کردهاند. پدری که پس از شنیدن خبر شهادت سیدفرید در عملیات والفجر8، فوت کرده و مادر را با یک دختر تنها گذاشته است.
بقیه اعضای خانواده در تکاپوی آمادهکردن منزل هستند. مرد فعلی خانه، «محمدآقا»ی جوان است که نوه دختریِ مادر شهید است و همه او را صدا میزنند برای کارها، حتی محافظها. خواهرش هم با دو پسرش به همراه مادرشان، امروز از تهران آمدهاند. شوهر خواهرش کربلاست. برای همین، خواهرش یواشکی زنگ زده به برادر شوهرش و ماجرای آمدن رهبر را گفته تا او بهعنوان یک روحانی به منزل مادربزرگ بیاید. و به همین راحتی داد همه محافظها را درآورده.
مادر به محافظها گلایه میکند که چرا زودتر ماجرا را نگفتهاند. اما خودش حرفش را کامل میکند: «اگه گفته بودین، تا حالا سکته کرده بودم.» از دخترش تسبیحی میگیرد که هدیه کند به رهبر. بعد هم کلی نامه را میدهد به دخترش. نامه دوست و آشناست که دادهاند به او برای پیگیری. ظاهرا از آنهاییست که حلال مشکلات محله است.
صندلی رهبر را میگذارند کنار عکس شهدا، ویلچر او را هم کنار صندلی رهبر. اما او میخواهد به استقبال رهبر برود. برای همین با همان ویلچر میبرندش جلوی در. برای این که نفسش نگیرد، به نوهها میگوید اسپریاش را بیاورند. دو مدل اسپری مختلف توی گلویش میزند. نوهها چادرش را مرتب میکنند. و حالا او آماده استقبال از رهبرش است.
رهبر را که میبیند، اسپریها خاصیتشان را از دست میدهند. به نفسنفس میافتد. یک نفس «آقا آقا» میگوید و قربانصدقه «آقا» میرود. به همه التماس میکند «تو رو خدا من رو دور آقا بگردونین» اما رهبر تشکر میکند و منع. او هم عبای رهبر را میگیرد و چندینبار میبوسد.
رهبر مینشیند و حال و احوالی با مادر میکند و پرسوجویی از نحوه شهادت فرزندان و دعایی به حال فرزندان: «خدا انشاءالله که هردوشون رو با پیغمبر محشور کنه. با اولیائش محشور کنه. خدا به شما اجر بده. چشم شما رو روشن کنه»
مادر از بیمار بودنش میگوید و بستری بودنش در بیمارستان. این که خواب دیده رهبر به پرستارها گفته مواظب او باشند. و این که رهبر به او گفته خودم به عیادت شما میآیم. «حالا خوابم تعبیر شد»
آیتالله سعیدی (امامجمعه قم) ادامه میدهد: «ایشون یه بار حالشون خیلی بد میشه. یه خانم دکتری خواب میبینه که بهش میگن به خانم فاطمی سر بزن. تو خیابون فاطمی. خانم دکتر اعتنا نمیکنه. اما 3 بار این خواب رو میبینه. شوهرش می گه لابد خبری هست. میان خونه ایشون. در هم باز بوده. خانم دکتر میاد بالاسرشون و ایشون رو نجات میده.»
پیرزنی که کنار نشسته، توجهم را جلب میکند. کارگر و پرستار مادر شهید است. دعوتش میکنم که جلوتر بیاید. یک نفر معرفیاش میکند و رهبر دعایش میکند.
آیتالله سعیدی خاطره دیگری تعریف میکند: «بعد از شهادت آسیدحمید، آدرس قبر را به مادر نمیدن. فقط میگن تو بهشتزهرا دفن شده. اما ایشون میره و قبری رو بهعنوان قبر پسرش مشخص میکنه. بعد از انقلاب که اسناد منتشر میشه، میبینن که ایشون قبر پسرشون رو درست تشخیص داده بوده.»
مادر که کمی سرحالتر شده، از فعالیتهایش میگوید. از این که خانهاش 8سال پایگاه بوده. پشت جبهه کار کرده. دو مدرسه ساخته و اهدا کرده. تازه میفهمم فلسفه پلاک و زنجیر آویزان از گلدان را که رویش نوشته شده بود: «یادمان مردان آفتاب/ آموزشگاه راهنمایی شهیدین فاطمی»
از رهبر میخواهد تا دعایش کند و رهبر جواب میدهد: «من دعا میکنم شما رو. شما هم ما رو دعا کنید. دعای شماها انشاءالله پیش خداوند مسموعه. مقبوله»
مادر شعری را که برای رهبر گفته، میخواند و بعد هم خاطراتش را از زمان انقلاب تعریف میکند. از زمانی که پسرش را زندانی کرده بودند و او و همسرش را بارها به ساواک بردهاند. از این که بهعنوان مادر، حس کرده سینه حمیدرضایش موقع بازداشت، بین در و دیوار شکسته. خاطرههایش زنده شده. که بدون این که وقت ملاقات بدهند، از او خواستهاند پسرش را مجبور به همکاری کند تا چرخ مملکت بچرخد، وگرنه اعدامش میکنند. و او جواب میدهد که حمیدرضا قبول نمیکند و اگر هم این کار را بکند، من نمیبخشمش. معلوم است که شهادت حمیدرضا برایش خیلی دردآور بوده. به خصوص زخمزبانها و اذیتهایی که در کنار آن کشیده: «ساواک بهم گفت با اعدام پسرت، تا آخر عمر مهر ننگ زدیم رو پیشونیت» پیرزن از خاطراتش میگوید و رهبر اشک چشمش را با انگشت پاک میکند و میگوید:
«همین شهادتها پایههای جمهوری اسلامی را مستحکم کرد. اگر این جوانهای امثال فرزند شهید شما، در دوران اختناق جهاد نمیکردند، مبارزه نمیکردند، صبر نمیکردند، این اتفاق نمیافتاد. اگر مادرها، پدرها بیصبری میکردند، ناراحتی اظهار میکردند، دیگران را پشیمان میکردند از رفتن این راه، این اتفاق نمیافتاد. این اتفاقی که افتاد، که دنیا را تکان داد، تشکیل جمهوری اسلامی، این به برکت همین مجاهدتهای فرزندان شماست.»
دو نفر وارد خانه میشوند. صاحب مغازه مجاور خانه است و رفیقش که در مغازه بوده. خودش برادر شهید است و همراهش جانباز. رهبر را دیدهاند که وارد خانه شده و اصرار کردهاند که وارد شوند. به اشاره مسوول بیت، دعوتشان میکنم که جلو بنشینند.
رهبر قرآن و سکهای را به یادگاری به مادر میدهد. مادر هم کفناش را می دهد تا رهبر امضا کند. بعد هم تسبیحی را که آماده کردهبود، به رهبر هدیه میکند. انگشترش را هم درمیآورد که هدیه کند: «نگین این انگشتر از اولین سنگ قبر امام حسینه. مال پونصد سال پیش.» رهبر میگوید انگشتر دست شما باشد بهتر است. همین تسبیح بس است و من با آن ذکر خواهم گفت. با همان تسبیح سبزرنگ قدیمی رنگ و رو رفته.
رهبر اجازه مرخصی میخواهد که خواهر شهید جلو میرود و چفیه رهبر را برای پسر دیگرش که اینجا نیست میگیرد. رهبر که بلند میشود، قربانصدقه رفتن مادر دوباره شروع میشود. اما این بار به زبان ترکی: «آقا! اوزوم. بالام. سَنَه قربان» و رهبر هم به همان ترکی جواب میدهد. بقیه حرفها هم به همین زبان ترکی رد و بدل میشود و رهبر خداحافظی میکند. این بار کارگر خانه است که جلو میآید و عبای رهبر را میبوسد و زارزار اشک میریزد. خیالش راحت است که میتواند به ترکی با رهبرش صحبت کند. رهبر که بیرون میرود، صدای خانمی از توی کوچه میآید که چفیه رهبر را میخواهد.
فوری برمیگردم توی خانه و میروم سراغ کفن تا رویش را بخوانم: «اللهم انا لانعلم منها الا خیرا. و انت اعلم بها منا. سید علی خامنهای»
سایت جرس ،سایتی که منصوب به وزیر به اصطلاح فرهنگ دوران اصلاحات است عکسی را منتشر کرده است که مدعی است این عکس مربوط به حضور میر حسین موسوی،نخست وزیر زمان دفاع مقدس در جبهه های نبرد بوده است.اما عکس منتشر شده از آقای نخست وزیر در سایت جرس مربوط به راهپیمایی 22 بهمن سال 1362 میباشد که با بریدن کناره های عکس و قرار دادن آن در سایت مدعی هستند که عکس مربوط به حضور موسوی در جبهه های جنگ است.
پیش از این نیز 2 قطعه عکس از سید محمد خاتمی در این سایت مدعی صداقت در اطلاع رسانی قرار گرفته بود که آن عکس ها نیز عکسهایی از حضور خاتمی در پشت جبهه و در چند مانور بود که چند ساعت بعد از قرار دادن آن بر روی سایت جرس آنها را نیز حذف کردند.
در
پایان یاد کلامی از نخست وزیر مدعی راستگویی افتادم در شب مناظره با اقای
احمدی نژاد رئیس جمهور محبوب و محترم که فرمودند از امام صادق نقل شده که
آیا مومن دروغ میگوید؟امام سه بار فرموندند لا والله لا والله لا والله...
قضاوت با شما!
برای بزرگ نمایی عکس ها بر روی عکس ها کلیک کنید.
حدود 2 ماه پیش بود که استاد به نام آواز ایران علیرضا افتخاری در مجلسی با رئیس جمهور محترم سلام و احوالی کردند و ادای احترامی به ایشان نمودند.همین کار مودبانه ی علیرضا افتخاری کافی بود تا بهانه ای شود برای برخی حامیان شبه روشنفکری و آزادگی! برای توهین به این استاد خوش نام آواز ایران و خانواده اش که چرا با احمدی نژاد خوش و بش کردی؟به چه حقی به احمدی نژاد احترام گذاشتی؟و... .
یاد صحبت های چند سال پیش برخی ها افتادم که مدعی روشنفکری بودند و میگفتند ما مخالفین خود را بر میتابیم و زنده باد مخالف من! و می گفتند نگویید مرگ بر آمریکا و ... اصلا چرا آدم باید شعار مرگ بدهد
حالا من نمیدانم آقای افتخاری اساسا مخالف آن افرادی بودند که این حرفها را زمانی میگفتند و خود را منورالفکر میدانستند یا مثلا احترام گذاشتن به رئیس جمهور منتخب ملتی اساسا مخالفت با قشر دیگری است یا نه؟اما این برایم جالب بود که ما در کشوری زندگی میکنیم که شبه روشنفکرانش و مدعیان روشنفکریش فقط بلندند شعار بدهند و مدعی باشند.اما دریغ از کمی باور به حرفهای خودشان و اینکه چه حرفهای خوش اب و رنگی میزنند که اگر کمی هم به حرفهایشان عمل کنند بد نیست!
آری آقای افتخاری شما همیشه محبوب بوده اید و محبوب هستید و محبوب خواهید ماند.شما با برخی ها فرق دارید که مدعی روشنفکری و محبوب بودند هستند اما به خود اجازه میدهند به همه چیز و همه کس که با طبع کوتاه و بچه گانه ی آنها نمی سازد توهین کنند.
آقای افتخاری مطمئن باشید اکثر افرادی که شما را میشناسند به شما و خانواده ی محترمتان احترام میگذارند و آن عده ی قلیل مخالفین خود را بگذارید به حساب افرادی که در هر جامعه ای وجود دارند که برای مطرح شدن خود و مغلوب کردن حریف دست به هر کاری میزنند که به قول مولانا:
چون که با کودک سرو کارت فتاد
پس زبان کودکی باید گشاد
آقای افتخاری شما همیشه محبوب بوده و محبوب هستید و محبوب خواهید بود انشاءالله.